ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
بخوان بخند
ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯼ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﻜﺎ، ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﻛﺮﺩ ﻛﻪﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﭽﻪﺩﺍﺭ ﻧﻤﯽﺷﺪ. ﺍﻭ ﻧﺬﺭ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﭽﻪﺩﺍﺭ ﺷﻮﺩ،ﺗﺎ ﯾﻚ ﻣﺎﻩ ﺳﺮ ﻫﻤﻪ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺍﺻﻼﺡ ﻛﻨﺪ .ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺑﭽﻪﺩﺍﺭ ﺷﺪ ! ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﯾﻚ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺵ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎﺋﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺷﺪ . ﭘﺲ ﺍﺯﭘﺎﯾﺎﻥﻛﺎﺭ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﻜﻪ ﻗﻨﺎﺩ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻫﺪ، ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﺪ، ﯾﻚ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻭ ﯾﻚ ﻛﺎﺭﺕ ﺗﺒﺮﯾﻚ ﻭ ﺗﺸﻜﺮ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻗﻨﺎﺩ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ . ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ ﯾﻚ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺵ ﻫﻠﻨﺪﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺴﺎﺏ ﻛﻨﺪ، ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ . ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻭﻗﺘﯽ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﺵ ﺭﺍﺑﺎﺯ ﻛﻨﺪ، ﯾﻚ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﯾﻚ ﻛﺎﺭﺕ ﺗﺒﺮﯾﻚ ﻭ ﺗﺸﻜﺮ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺵﺩﻡ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ . ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﯾﻚ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪﻛﺮﺩ . ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﻦﭘﻮﻝ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﻛﺮﺩ . ﺣﺪﺱ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﺪ، ﺑﺎ ﭼﻪ ﻣﻨﻈﺮﻩﺍﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭﺷﺪ؟ ﻓﻜﺮﻛﻨﯿﺪ .
.
.
.
.
.
.
.
ﭼﻬﻞ ﺗﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺻﻒ ﻛﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻏﺮ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ ﻛﻪ
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺯﻧﻤﯿﮑﻨﻪ
چند روزی بود که به محضر رفت و آمد می کردند . مدارکشان را که کامل کردند نزد من آمدند.
” پدرم حال خوبی نداره . نمیتونه بیاد سر عقد. میشه بدون حضور اون خطبه عقد رو بخونین؟”
جواب دختر منفی بود. گفتم که اگر ایشان بیمارند و نمی توانند حرکت کنند و به محضر بیایند یا مثلا در بیمارستان بستری هستند من می روم و همانجا از او وکالت می گیرم. دیگر نیازی به آمدن به محضر ندارند.
گفت : نه آخه.. اونجوری نیست … پدر من یه جورایی مشکل روانی داره . اگه بیاد اینجا آبرومونو میبره.
متوجه قضیه شدم . گفتم اشکالی ندارد. بگذارید زودتر بیایند تا وکالت بگیرم.
گفتند که : اینجاست .. تو ماشینه . اگه می خواین بگم بیاد.
پدر آمد . او عرض سالن دفتر را به سرعت طی می کرد و بالا و پایین می پرید.. گاهی خنده های رعب آور می کرد و گاه بحثی را ظاهرا منطقی اما بی سرو ته و طولانی پی می گرفت هرچند نسبت به عقد دخترش کاملا آگاه بود .
روز عقد وقتی مهمانها آمده بودند و عروس و داماد منتظر شروع مراسم، پدر را آوردند و در همان محوطه حیاط دفتر ، همکارم اوراق را برد و با قرار دادن بر روی صندوق عقب خودرو گلکاری شده ، آنها را در مقابل پدر قرار داد تا امضا کند.
تجربه یک عاقد : پدر مجروح جنگی بود.. موج انفجار بیست و چند سال بود که او را به این عذاب فراخوانده بود… برای خود و برای خانواده .
از سایت : یک عاقد
جهل امریست ذاتی ، که با هیچ روش و منطقی، راهش تغییر نمیکند !
فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت
هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
یک شهروند امریکایی از یک شهروند جهان سومی پرسید
رویاهای تو چیست ؟
او پاسخ داد:
خانه، شغل ودرآمد مناسب ،همسر ایده آل وسلامتی
شهروند امریکایی گفت :
من درباره ی حقوق اولیه ات سوال نکردم من درباره ی رویاهای تو پرسیدم...