این منم

این منم

حرف های یک جوان
این منم

این منم

حرف های یک جوان

ایران

ایران


دختر ، فارغ التحصیل دکترای تخصصی بیوشیمی بود و متولد تبریز زاده شده از مادری اهل گرگان و پدری اهل یاسوج .

او که عضو هیات علمی دانشگاه کرمان بود ، برای گرفتن برگه آزمایش به دفتر ما مراجعه کرد تا با پسری که کارشناس ارشد کامپیوتر بود ازدواج کند…. پسری متولد بجنورد ، زاده شده از مادری اهل کرمانشاه و پدری اهل تهران که پدر ومادرش در سمنان زندگی می کردند و خود او هم اکنون در اصفهان دارای یک شرکت کامپیوتری است.

غیر از خانواده عروس که ساکن پایتخت بودند دیگران  برای مراسم عقد عجله داشتند چون هرکدام باید به استان محل زندگی و کارشان برمیگشتند .

تجربه یک عاقد : ببخشید در ایران شما نمایندگی ” گینس ” می دانید کجاست ؟!!!



از سایت : یک عاقد

از مزایای وقت شناسی


از مزایای وقت شناسی

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تأخیر داشت و بنابراین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.

پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: «۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین دیروز بود. راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌ و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد.»

در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد. در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت: «به یاد دارم زمانی که پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بودم که برای اعتراف مراجعه کردم.

خدایی وجود ندارد  چون ...


مردی به سلمانی رفت تا صورت و موهایش را اصلاح کند.

همین که آرایشگر شروع به کار کرد آنها شروع به صحبت کردند.

آرایشگر گفت:من فکر میکنم که خدا وجود ندارد.

مشتری با تعجب پرسید:چرا چنین چیزی میگویی؟

مرد آرایشگر جواب داد:خوب اگر به خیابان نگاه کنی میفهمی که چرا خدا وجود ندارد!به من بگو اگر وجود دارد چرا این همه رنج و بدبختی در اطراف ماست؟من نمیتوانم خدایی را دوست داشته باشم که این همه بلا و بدبختی را... میبیند ولی کاری نمیکند.

مرد مشتری لحظه ای فکر کرد اما چون نمیخواست با آرایشگر صحبت کند سکوت کرد.

وقتی کارش تمام شد آرایشگاه را ترک کرد و به خیابان رفت.در آنجا با مردی مواجه شد با صورتی کثیف و موها و ریش های بلند و نامرتب.

مرد فورا به آرایشگاه برگشت و گفت:من فکر میکنم این حوالی آرایشگری وجود ندارد.

آرایشگر با تعجب پرسید:چرا چنین حرفی میزنی؟من که اینجا هستم.تا چند دقیقه ی پیش هم داشتم موهای تو را اصلاح میکردم.

مرد مشتری گفت:همین که گفتم.آرایشگری وجود ندارد.اگر اینطور نیست چرا مردم کثیف با موهای بلند و ریش های نا مرتب در خیابان هستند؟

آرایشگر گفت:ولی آرایشگر وجود دارد.مردم خودشان پیش من نمی آیند!!!
مرد جواب داد:دقیقا مسئله همین است.خدا مطمئنا وجود دارد اما این مردم هستند که به سویش نمیروند.
دلیل اینهمه رنج و بدبختی نیز همین است!!!

خارج جای بدی است !

خارج جای بدی است !


خارج جای بدی است ، در خارج کسی به شما نمی گوید که این لباس را بپوش و آن لباس را نپوش ، آن مدل مو خوب است و این مدل مو بد، با این حرف بزن و با او حرف نزن . در خارج اصلاً آدم دچار کمبود محبت می شود و احساس کمبود توجه می کند و در آخر هم خود کشی تنها راهیست که برایش باقی می ماند.
خارجی ها هیچ چیز برای خندیدن ندارند ، نه یارانه چهل و پنچ هزار تومانی دارند و نه تورم چهل وپنج درصدی ، نه اختلاس سه هزار میلیاردی دارند و نه پراید بیست میلیونی ، نه شهر هایشان با زلزله شش ریشتری با خاک یکسان می شوند و نه خدمتگذاری دارند که در هشت سال ، چنان رسوم خدمتگذاری را به جا آورد که همه چیز مملکتشان خنده دار شود ، فلذا در آخر هم راهی جز خود کشی ندارند.
در خارج مسئولانشان مثل هویج رنده شده می مانند ، اصلاً بلد نیستند به مردم روحیه وامید بدهند ، به محض اینکه رکود اقتصادی می شود ، می آیند و می گویند: بله ما دچار رکود شده ایم و باید ریاضت اقتصادی بکشیم. یکی هم نیست به این احمق ها بگوید :آخر مشکلات را که خودمان هم می دانیم توی بیشعور باید کمی به جامعه امید بدهی ، مثلاً به جای ریاضت اقتصادی بگویی اقتصاد مقاومتی ، که تازه خیلی هم کلاس دارد و آدم اگر یک جایی ازش سوال کردند خجالت نمی کشد که بگوید. اما آن از خدا بی خبر ها که این حرفها سرشان نمی شود و می مانند مردم مظلوم خارج ، که در آخر باید خودکشی کنند.
خارجی ها نه پس از طرح هدفمندی یارانه ها حال و هوای اصحاب کهف را درک کرده اند و نه بعد از تحریم های عجیب و غریب دچار حال وهوای یاران پیامبر در شعب ابی طالب شده اندبرای همین هم هست که به دین و ایمان هیچ اعتقادی ندارندو آخر هم اقدام به خود کشی می کنند.
در پایان بیایید همگی به شکرانه زندگی در بهشتی اینچنین برای همه مردم مظلوم خارج دعا کنیم تا از این حال و روز اسف بار خارج شوند . ان شاء الله . و من الله توفیق.

منبع : وبلاگ رنگارنگ



مطلب کیانی زاد

کریم خان زند و مرد درویش

کریم خان زند و مرد درویش




درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.


کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟


درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چه داده؟


کریم خان که در حال کشیدن قلیان بود گفت چه می‌خواهی؟


درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.


چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش را پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.


روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم، نه تو؛ کریم فقط خداست که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.


آورده شده از اینجا ...