قیام سی تیر 1331 در تاریخ معاصر ایران یکی از فرازهای به یاد ماندنی است. روند رویداد و نتایج به دست آمده همگی گویای موفقیت جناح مردمی در مواجهه با دربار و حامیان داخلی و خارجی آن میباشد. این واقعه شاید تنها نمونهای باشد که در آن شاه مجبور به تمکین از قانون اساسی گردید و از اختیاراتی که در دوران حکومت خود به شکل سنتی هر چند برخلاف قانون اساسی در دست داشت، به دلیل حضور مردم در صحنه و وحدت بین رهبران سیاسی چشمپوشی کرد. در اختیار گرفتن زمام امور قوای نظامی و انتظامی از سوی دکتر محمد مصدق رویدادی منحصر به فرد در تاریخ دوران پهلوی به حساب میآید که در سالهای بعد تکرار نشد. این قیام هر چند نقطه اوج تجلی وحدت رهبران نهضت ملی شدن نفت و یکپارچگی مردم بود، اما در ادامه حرکت به دلیل بی توجهی برخی از سیاستمداران و فرصتطلبی بعضی دیگر استمرار نیافت و در نهایت به شکنندگی انجامید.
پس از افتتاح مجلس دوره هفدهم، دکتر مصدق در هفدهم تیر ماه 1331 بنابر سنت پارلمانی از سمت خود استعفا کرد. این در حالی بود که او به تازگی از مسافرت خود جهت شرکت در دادگاه بینالمللی لاهه به وطن بازگشته بود. در این مسافرت که بیش از یک ماه به طول انجامید، دکتر مصدق با شرکت در جلسات دادگاه ضمن دفاع حقوقی از منافع ایران و رد صلاحیت دیوان لاهه برای رسیدگی به شکایت انگلستان و با استفاده از تریبون آزاد آن دیوان به افشای سیاستهای استعماری انگلستان پرداخت. در چنین اوضاعی رأی اعتماد مجلس از نظر مصالح ملی با توجه به تأثیری که میتوانست در رأی دیوان لاهه داشته باشد حائز اهمیت بود، چرا که رأی عدم اعتماد مجلس به دولت به مفهوم بی اعتمادی مجلس از کارکرد دولت مصدق در دیوان لاهه را به همراه داشت. و در رأی صادره دیوان میتوانست تأثیری منفی برای ایران داشته باشد. مجلس شورای ملی در پی تظاهرات گسترده و اعتصابات مردم در حمایت از دولت در پانزدهم تیر، تحت تأثیر فشار افکار عمومی مجدداً به دکتر مصدق رأی داد، اما مجلس سنا رأی خود را به بعد از اظهارنظر شاه موکول کرد و به این ترتیب نارضایتی خود را برملا ساخت. این موضعگیری با مخالفت دکتر مصدق مبنی بر اینکه تا پیش از ابراز تمایل مجلس مسئولیت نخستوزیری را نخواهد پذیرفت مواجه شد و نهایتاً مجلس سنا مجبور شد به دکتر مصدق رأی اعتماد بدهد. در نتیجه روز نوزده تیر ماه شاه فرمان مجدد نخستوزیری دکتر مصدق را صادر کرد. این بار دکتر مصدق ضمن اعلام برنامههای خود، تقاضای تصویب لایحه اختیارات را به مدت شش ماه از مجلس کرد. مخالفان او اعم از وابستگان دبار و حزب توده با به راه انداختن تبلیغات وسیع، گرفتن اختیارات را به معنی هموار کردن دیکتاتوری قلمداد کردند. در این شرایط دکتر مصدق روز 25 تیر 1331 برای مشورت و تبادل نظر در مورد وزیران جدید به دیدن شاه رفت. وی تفصیل این ملاقات را در خاطرات خود آورده است. مصدق تصمیم گرفته بود اختیار تعیین وزیر جنگ را از شاه بگیرد «تا دخالت دربار در آن کم شود و کارها در جهت صلاح کشور پیشرفت کند....» واکنش شاه در برابر این پیشنهاد چنین بود: «پس بگویید من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.» مصدق در پاسخ فوراً گفت که در این صورت استعفا خواهد داد. 1
در آن اوضاع و احوال جانشین مصدق کسی جز قوام یا سیدضیاء نمیتوانست باشد. مطابق اسناد منتشره شاه تا این زمان به برکناری دکتر مصدق و نخستوزیری قوام یا سید ضیاء که انگلیسیها و آمریکاییها پیشنهاد میکردند مایل نبود و میخواست کار نفت به دست مصدق حل و فصل شود. این سیاست حمایت نسبی از مصدق نه از روی علاقه و موافقت با او بلکه به سبب آگاهی از محبوبیت او در نزد مردم بود، از سوی دیگر شاه به قوام و سید ضیاء اطمینان نداشت.
در جراید داخلی و خارجی به طور همزمان زمزمه روی کار آمدن قوام بر سر زبانها افتاده بود. علاوه بر اینکه برخی از چهرههای مشخص منتسب به دربار مانند تاجالملوک، اشرف و علیرضا (مادر، خواهر و برادر شاه) و سیدحسن امامی (رئیس مجلس شورا) از او حمایت میکردند، رایزن سفارت انگلستان به نام ساموئل فال معتقد بود که قوام تنها شخصی است که میتواند با اوضاع فعلی مقابله کند. سفیر آمریکا هم قوام را بهترین جانشین مصدق میدانست، 2 اما شاه با توجه به سوابق قوام در دوران نخستوزیری قبلیاش با صدارت او مخالف بود و او را قابل کنترل نمیدانست. فشار سفارتخانههای انگلیس و آمریکا و همچنین مخالفان داخلی مصدق که شاه را به بی تصمیمی و انقیاد در برابر جنجال و هیاهوی جبهه ملی و مرعوب شدن و در افتادن در دام عوامفریبیهای مصدق متهم میکردند، از یک سو و تضمین قوام مبنی بر اینکه در انتخاب وزیران با صلاحدید شاه اقدام خواهد کرد از سوی دیگر شاه را به این تصمیم تشویق کرد.
به هر حال مجلس شورا در 26 تیر ماه 1331 به نخستوزیری قوام رأی داد. قوام موفقیت خود را در گرو انحلال مجلس میدانست و هوادارانش هم اصرار داشتند پیش از گرفتن فرمان انحلال تن به قبول مسئولیت ندهد، اما ظاهراً شاه به هر زبانی که بود قوام را راضی کرده بود بدون اصرار در انحلال مجلس دولت خود را تشکیل دهد. طبق یادداشتهای ارسنجانی، عباس اسکندری که در جریان مذاکرات بود به ارسنجانی گفت: «هنوز اعلیحضرت [با انحلال مجلس] موافقت نکردهاند ولی مآلاً موافقت خواهند کرد.» 3
روز 27 تیر ماه که خبر نخستوزیری قوام به همه جا رسید اعلامیهای شدیداللحن به نام او از رادیو انتشار یافت که در آن ضمن ایجاد رابطه با انگلیس به قلع و قمع گروههای سیاسی، تهدید گروههای اسلامی و ایجاد دادگاههای انقلابی و اعدام مخالفان تأکید شده بود. علاوه بر اینکه صدور این اعلامیه پر طمطراق بگومگوهای زیادی را به دنبال آورد و مخالفت بسیاری را برانگیخت، قوام مرتکب اشتباهی دیگر شد و آن تصمیم به توقیف آیتالله کاشانی بود. این تصمیم در حالی بود که هنوز مجلس منحل نشده بود و آیتالله کاشانی در سمت نمایندگی مجلس مصونیت داشت. این اقدام قرار بود 4 بعد ازظهر 29 تیر ماه عملی شود، اما ساعتی قبل رادیو لندن خبر توقیف را افشا کرد و بلافاصله از دربار پیغام رسید که از توقیف صرفنظر شود. به این ترتیب پرده از کار قوام برافتاد و عجز و درماندگی او در مقابله با اوضاع بر همه روشن گشت. در همان روز 28 تیر ماه آیتالله کاشانی اعلامیهای خطاب به افسران ارتش و سربازان انتشار داد و از آنان خواست که به روی برادران خود اسلحه نکشند. در 29 تیر ماه اعلامیه دیگری از سوی ایشان منتشر شد که در تهییج مردم و مبارزه با قوام نقش بسیار سازندهای داشت. در پی صدور اعلامیه آیتالله کاشانی، اعلامیه دیگری نیز از سوی نهضت ملی خطاب به سربازان و افسران ارتش و نیروهای انتظامی صادر گردید. رفته رفته کارخانهها و تجارتخانهها تعطیل کردند و در خیابانهای اصلی شهر و میدان بهارستان تظاهرات به راه افتاد و مردم شعار مرگ بر قوام و زنده باد مصدق سر دادند. در پایان 29 تیر مردم آمادگی زیادی پیدا کرده بودند تا روز بعد در برابر قدرت دربار و قوام به مقابله برخیزند. در روز 30 تیر اقشار مختلف مردم و گروههای سیاسی در میادین و خیابانهای تهران به حمایت از دکتر مصدق به تظاهرات پرداختند. در این تظاهرات که به درگیری شدید میان نیروهای نظامی و مردم منجر گردید عدهای مقتول و مجروح شدند. در این روز عدهای از نمایندگان مجلس شورا با شاه ملاقات و خطر سقوط رژیم پهلوی را اعلام کردند، شاه قوام را از نخستوزیری معزول و فرمان نخستوزیری مصدق را مجدداً صادر نمود. روز بعد پس از قیام سی تیر، دیوان لاهه اعلام کرد که در رسیدگی به اختلاف ایران و انگلیس در مورد مسئله نفت صلاحیت ندارد. دکتر مصدق به مناسبت تجلیل از شهدای روز سی تیر کلیه ادارات دولتی را تعطیل عمومی نمود و مجلس قیام سی تیر را «قیام ملی» و شهدای آن روز را «شهدای ملی» نامید. قیام سی تیر و رأی دیوان لاهه به منزله شکست انگلیس در ایران تلقی شد و تجربه این قیام نشانه همبستگی ملی و پیروزی مردم بر استبداد و استعمار بود.
جهت به تصویر کشیدن برخی از حوادث سی تیر، شخصیتهای سیاسی و مذهبی آن دوره، صحنههایی از تظاهرات مردم و گروههای سیاسی آن دوره، چندین قطعه عکس از میان عکسهای موجود در آرشیو مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران انتخاب شده است که در ذیل مقاله ارائه میگردد.
__________________________
1. محمد مصدق. خاطرات و تألمات دکتر مصدق. تهران، علمی، 1365. ص 259.
2. غلامرضا نجاتی. مصدق، سالهای مبارزه و مقاومت. تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 77-1376. ج 1، ص 428.
3. حسن ارسنجانی. یادداشتهای سیاسی، در وقایع سی تیر. تهران، هیرمند، 1366. ص 21.
احمد قوام
از چپ به راست : مهندس کاظم حسیبی و عبدالله معظمی
آیت الله کاشانی در منزل دکتر محمد مصدق
تظاهرات گروهی از مردم در خیابانهای منتهی به مجلس شورای ملی به طرفداری از نهضت ملی شدن صنعت نفت
تظاهرات مردم به طرفداری از دکتر محمد مصدق در یکی از خیابانهای تهران
تظاهرات مردم تهران به حمایت از دکتر محمد مصدق
تظاهرات مردم تهران در دوران نخست وزیری دکتر مصدق
تظاهرات مردم تهران در مقابل مجلس شورای ملی در حمایت از دکتر محمد مصدق نخست وزیر
چند تن از نمایندگان مجلس شورای ملی دوره هفدهم احمد زیرک زاده، کاظم حسیبی، کریم سنجابی، علی شایگان، یوسف مشار، ابوالحسن حائری زاده
حسین فاطمی،باقر کاظمی و غلامحسین صدیقی در یکی از جلسات رسمی مجلس شورای ملی
دکتر محمد مصدق نخست وزیر در میان مردم در مقابل مجلس شورای ملی
دکتر مصدق به اتفاق هانری رولن در جریان شرکت در دادگاه لاهه
دکتر مصدق نخست وزیر به هنگام ملاقات با آیت الله ابوالقاسم کاشانی
سرلشکر علوی مقدم فرماندار نظامی تهران و محمود افشارپور معاون وی
محمدرضا پهلوی، حسن امامی (امام جمعه تهران) و مهدیقلی علوی مقدم
مظفر بقائی کرمانی نماینده مجلس شورای ملی از راست: 1-کریم سنجابی 2-حسین فاطمی 3-علی شایگان
نثار گل بر مزار شهدای قیام سی تیر سال 1331
نثار گل بر مزار شهدای قیام سی تیر سال 1331
نمونه ای از تظاهرات مردم و گروههای سیاسی در حمایت از دکتر مصدق
مکتبخانه ابتداییترین محل فراگیری تعلیم و تربیت بوده است، پیشینه آن به آغاز دوران اسلامی تا پایان عصر قاجار برمیگردد. مکتبخانههای ایران در دوره قاجاریه به سه دسته تقسیم میشدند:
مکتبخانههای آخوندباجی، مکتبخانههای عمومی و مکتبخانههای خصوصی. مکتبخانههای آخوندباجی زیر نظر عاقله زنی اداره میشد و کودکان بین 4 تا 7 سال در آنجا آموزش سورههای کوچک قرآن، شرعیات و الفبا را میآموختند، همچنین کتابهای دیگری نیز خوانده میشد که برحسب زمان و مکان و نوع مکتبخانهها و دانشآموزان متفاوت بود، گزینش کتاب از روی قاعده معینی نبود و نیرو و استعداد کودک با آسانی و دشواری محتوی کتاب در نظر گرفته نمیشد. این مکتبخانهها اجباری نبوده است.
مکتبخانههای عمومی که در بیشتر شهرها و پارهای از روستاها دایر بودند، بیشتردانشآموزان آن را طبقات متوسط جامعه تشکیل میدادند. لزومی نداشت کسانی که وارد این مکتبخانهها میشوند مکتبخانههای آخوندباجی را گذرانده باشند.
نوع سوم که مکتبخانههای خصوصی میباشند، افراد توانگر و «بزرگان» فرزندان خود را به آنجا میفرستادند و برخی نیز در منزل از معلم سرخانه جهت آموزش کودکان خویش کمک میگرفتند.
مکتبخانه در هر مکانی ممکن بود دایر شود در مسجد، خانه، دکان و... که از وضعیت مناسبی برخوردار نبود.
کف اتاق با حصیر، نمد، گلیم و یا فرش کهنهای پوشانده میشد و هر کودکی برای نشستن خود یک تشکچه از منزل میآورد. این تشکچهها دور تا دور اتاق کنار دیوار پهن میشد و شاگردان روی آن مینشستند.
از میز و نیمکت، تخته سیاه و گچ خبری نبود بلکه از لوح، رحل و قلمدان استفاده میشد. معلم، مکتبدار، ملاباجی و آخوندباجی در بالای اتاق مینشست و در مقابل او جعبهای به عنوان میزتحریر قرار داشت. مکتبدار دو ترکه دراز و کوتاه جهت تنبیه شاگردان در دست داشت و گاهی قلیانی هم زیر لب.
متاًسفانه یکی از مواردی که کودکان را از رفتن به مکتب گریزان میکرد، تنبیهات بدنی نظیر چوب و فلک نمودن و گاهی حبس کردن در اتاق تاریک و نمدار به نام سیاهچال بود.
با گذشت زمان مکتبخانهها رنگ مدرسه به خود گرفت و از شمار آنان در شهرهای بزرگ کاسته شد و مدارس مهمی چون دارالفنون و... ایجاد شد. شاگردان این مکتبخانهها با وجود تنبیهات بدنی و مشقت بسیار از تحصیل گریزان نشدند و برخی از آنها تبدیل به اشخاص تاًثیرگذار و دانشمندی شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
1. شهیدی، حسین. سرگذشت تهران، (تهران، راه مانا، 1383).
2. محمدی، محمد؛ قایینی، زهره. تاریخ ادبیات کودکان ایران، ج 3، (تهران، چیستا، 1379).
3. نجمی، ناصر. تهران عهد ناصری، (تهران، عطار، 1367).
اساتید و شاگردان مدرسه دولتی متوسطه غیر مجانی (مدرسه سیروس) در تهران، سال 1301 شمسی
برگزاری جلسه امتحان در یکی از دبیرستانهای دخترانه تهران ، دهه 20
تنبیه یکی از شاگردان با چوب و فلک در مکتبخانه، در اواخر دوره قاجاریه
جمعی از دانشآموزان مکتب رشدیه در دوره مظفری
دانشآموزان کلاس چهارم متوسطه دبیرستان دارالفنون به همراه میرسید علی کیمیاگر معلم فیزیک، در سال 1304 شمسی
شاگردان مدرسه شرف تهران
فتحالله پاکروان رئیس نشر اسکناس هنگام توزیع اوراق قرضه ملی بین دانشآموزان مدرسه دخترانه، سال 1330
کلاس درس در دوره رضا شاه پهلوی
مسئولین، آموزگاران و دانشآموزان مدرسه ادب تهران
مسئولین، معلمین و محصلین پایههای مختلف تحصیلی مدرسه رحیمیه سعادت تهران، سال 1339 قمری
معلمان و شاگردان مدرسه علمیه طبقه اول تهران در دوره قاجاریه
مکتبخانه در دوره قاجار
نمای بیرونی و سر در ورودی مدرسه دارالفنون در اوایل دوره پهلوی
یکی از مکتبخانههای تهران در سال 1291 شمسی
پدر رضا خان
پدر رضا قلدر
به عکس قاتل ناصرالدین شاه یعنی میرزا رضای کرمانی که در صحن شاه عبدالعظیم در شهر ری، ناصرالدین شاه را به گلوله بست، نگاه کنید. این عکس را همه دیده اند. میرزا رضا در حالی که زنجیر شده است، سر زنجیر را یک امنیه سیه چرده به دست دارد.این امنیه سیه چرده، پدر رضا شاه است که از بادکوبه به ایران مهاجرت کرد و مدتها جزو عساکر قزاق بود. اما بعدها به علت اعتیاد به مواد مخدر (که در آن زمان منع قانونی نداشت و استعمال آن آزاد بود) از سپاه قزاق اخراج شد و به خدمت کامران میرزا نایب السلطنه درآمد. (امنیه دولتی شد).
در تمام دوران خدمت ۱۷ ساله رضا شاه و در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا شاه هیچ تاریخ نگار و نویسنده ای حق نداشت به این مطلب اشاره کند!!!
با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.
اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز میکنم.
البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در میابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد.
من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.
هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد.
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم.ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد.
مثلا در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته درست میکنند.
هیچ گاو مادری نگران ترشیده شدن گوساله اش نیست.
همچنین ناراحت نیست اگر فردا پسرش زن برد،عروسش پسرش را از چنگش در می آورد وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد ، نگران جهیزیه اش نیست .
نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند.
مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید،
برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند یا بدتر از آن پاچه خواری کند.
گوساله های ماده مجبور نیستند که با هزار دوز و کلک دل گوساله های نر را به دست بیاورندتا به خواستگاریشان بیایند، چون آنها آنقدر گاو هستند که به خواستگاری انها بروند، از طرفی هیچ گوساله ماده ای نمیگوید که فعلا قصد ازدواج نداردو
میخواهد ادامه تحصیل دهد.
تازه وقتی هم که عروسی میکنند اینهمه بیا برو، بعله برون،خواستگاری ، مهریه ،نامزدی، زیر لفظی،حنا بندان، عروسی ،پاتختی،روتختی، زیر تختی، ماه عسل ، طلاق و طلاق کشی و… ندارند.
گاوها حیوانات نجیب و سر به زیری هستند.
آنها چشمهای سیاه و درشت و خوشگلی دارند.
شاعر در این باره میگوید:
سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست
سیه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست
هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.
نگران نیست نکند از کار اخراجش کنند.
گاوها آنقدر عاقلند که میدانند بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند .
گاوها بخاطر چشم و همچشمی دماغشان را عمل نمی کنند.
شما تا حالا دیده اید گاوی دماغش را چسب بزند؟
شما تا حالا دیده اید گاوی خط چشم بکشد؟
گاوها حیوانات مفیدی هستندو انگل جامعه نیستند.
شما تا کنون یک گاو معتاد دیده اید؟
گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟
آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.
ما از شیر،گوشت، پوست، حتی روده و معده ی گاو استفاده میکنیم.
اقای طاعتی زاده معلم خوب حرفه و فن ما گفته که از بعضی جاهای گاو در تهیه همین لوازم آرایش خانم ها_که البته زشت است_ استفاده میشود.
ما حتی از دستشویی بزرگ (پشگل) گاو هم استفاده میکنیم.
تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟
آیا دیده اید گاوی زیر آب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟
تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟
آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟
و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر.
آخر توهم گاوی؟! فلانی گاو است بین گاوها.
تازه گاوها نیاز به ماشین ندارندتا بابت ماشین 12 میلیون پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و آخرش هم وسط جاده یه هویی ماشینشان آتش بگیرد.
هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب دیگری را بشکند.
البته شاعر باز هم در این مورد شعری فرموده است:
گمون کردی تو دستات یه اسیرم
دیگه قلبم رواز تو پس میگیرم
دیده اید گاو نری به خاطربه دست آوردن ثروت پدر گاو ماده به او بگوید:عاشقت هستم”؟!!
سرت سر شیر است و دمت دم پلنگ؟ !!
دیده اید گاو پدری دخترش را کتک بزند!؟
گاو ها در جامعه شان فقر ندارند .گاوها اختلاف طبقاتی ندارند.
دخترانشان به خاطر وضع بد خانواده خود فروشی نمیکنند.
آنها شرمنده زن و بچه شان نمیشوند.
رویشان را با سیلی رخ نگه نمیدارند.
هیچ گاوی غصه ی گاوهای دیگر را نمیخورد.
هیچ گاوی غمباد نمیگیرد.هیچ گاوی رشوه نمیگیرد.هیچ گاوی اختلاس نمیکند.
هیچ گاوی آبروی دیگری را نمیریزد.
هیچ گاوی خیانت نمیکند.
هیچ گاوی دل گاودیگر را نمی شکند
.هیچ گاوی دروغ نمیگوید .
هیچ گاوی آنقدر علف نمیخورد که از فرط پرخوری
تا صبح خوابش نبرد در حالی که گاو طویله کناریشان
از گرسنگی شیر نداشته باشد تا به گوساله اش شیر بدهد.
هیچ گاوی گاو دیگر را نمیکشد .هیچ گاوی…
اگر بخواهم در مورد فواید گاو بودن بگویم، دیگر زنگ انشاء میخورد و
نوبت بقیه نمی شود که انشایشان را بخوانند.
اما به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستید…
لباس ما از گاو است ، غذایمان از گاو ، شیر و پنیر و کره و خامه …همه از گاو..
ولی…هیچ گاوی نگفت:من…بلکه گفت :ما
داستانی جالب از نادر شاه افشار
نوشته اند از زمانی که نادرشاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته درراه کودکی را دیدکه به مکتب میرفت از او پرسید:پسرجان چه میخانی؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت قرآن
ازکجای قران؟
انا فتحنا...
نادر ازپاسخ اوبسیار خرسند شد وازشنیدن ایه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسرک قبول نکرد نادر گفت چرا نمیگیری؟
گفت مادرم مرا میزندمیگوید تو این پول را دزدیده ای!!!
نادر گفت به او بگو نادر داده است پسر گفت:مادرم باور نمیکنداو میگوید نادر مردی سخاوتمند است او اگربه تو پول میداد یک سکه نمیداد زیاد میداد.
حرف او بر دل نادر نشست یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در ان سفر بر حریف خویش محمدشاه گرگانی پیروز شد.