احمد شاه مسعود ، قهرمانی فرهیخته
کشوری که امروزه بعنوان افغانستان میشناسیم ، دیرزمانی نیست که بوجود آمده است .
این کشور که بخش عمده آن از خراسان قدیم تشکیل شده است، همواره جزئی از
سرزمین های شرقی ایران قدیم بوده است و بسیاری از فرهیختگان ایرانزمین ، از
شعرا و دانشمندان و هنرمندان ایرانی از آن سامان برخاسته اند .
چهره های مشهوری چون مولانا جلال الدین محمد بلخی ، خواجه عبدالله انصاری ، ابوریحان بیرونی و ....
داستان جدایی و تجزیه سرزمین خراسان ، که بدست استعمار روس و انگلیس و با همراهی قبیله ای از قومیت پشتون ، با نام اوغان ، انجام شد ، هرچند تلخ باشد ، به همان اندازه پیچیده و طولانی هست .
بدین سان ، گرگ ها ، در غفلت سلسله های ایرانی ، عمدتا قاجار ، سرزمین های
شرقی و شمال شرق ایرانزمین را تکه تکه کرده و دست پلید استعمار ،
ایرانزمین را کوچک کرد .
اما تاثیراتی که این تجزیه بر مردم آن سامان گذاشت بسی دردناک تر بود ، تا تاثیرات آن بر تاریخ و فرهنگ کشور ایران
نام افغان ، که از همان نام اوغان بر میاید ، بر سرزمین های شرقی ایران
قدیم ، که عمدتا فارسی زبان ، تاجیک نشین هست ، گذاشته شد و نوکران استعمار
، اوغان ها به پاس همکاری با استعمار انگلیس بر اریکه قدرت نشستند ،
چنانکه امروز هم نشسته اند .
مرحوم احمدشاه مسعود ، یکی از مردان
فرهیخته و باغیرت زمان خود بود که در برابر یورش متجاوزان داخلی و خارجی ،
به دفاع از جان و ناموس و فرهنگ خراسان در بند بر آمد و در نهایت در راه
رسیدن به اندیشه والای خود که همان بازگرداندن عزت و سربلندی گذشته به آن
مردم و آن سامان بود ، به شهادت رسید .
چندی پیش سالگرد شهادت احمدشاه مسعود بود .
آیا میدانستید که فاشیسم پشتونی که در افغانستان قدرت را در چنگال خود گرفته و پانترکیسم ازبکی ( به رهبری ژنرال دوستم ، یکی از جنایتکار ترین چهره های چند دهه گذشته افغانستان ) و وهابیسم عربستان سعودی ( با صرف دلار های نفتی خانواده فاسد آل سعود ) ، دست در دست هم گذاشته و برای شکستن مقاومت ساکنین اصلی خراسان قدیم ( افغانستان کنونی ) ، تاجیک ها ، از هیچ خیانت و جنایتی فروگذار نمیکنند .
شهید احمد شاه مسعود ، روانش شاد باد
« وای بـــه حـــال مــلّــتــی کـــه بــی قـیّــم مــانـــده . . .»
شاید شما هم خبر تجاوز دو شرطه(پلیس) سعودی را در فرودگاه جده به دو نوجوان ایرانی شنیده باشید! که پس از رویت گذزنامه شان و از آنجایی که عربها دشمنی غمیقی با شیعیان و ایرانیان دارند، آن دو را از پدر ومادرشان جدا کرده و بهظاهر برای بازرسی به اتاقی بردهاند و آنجا به هردوی آنها تجاوز کرده اند. پس از ده دقیقه که مامورین عربستان، پسرهارا سوی خانواده اشان بازمیگردانند، بغض برادر کوچکتر میترکد و جریان را برای مادر خود بازگو میکند. خانواده از بازگشت به تهران منصرف شده و پیگیر شکایت میشوند. کنسولگری جمهوری اسلامی هم قول پیگیری داده(وعده سر خرمن)... با شنیدن این داستان به یاد داستان معروف ابوطالب یزدی، افتادم که در زمان آغاز پادشاهی محمدرضاشاه با شتر خود از راه کویت به مکه رفت! که وهابیها به تهمت اینکه ابوطالب یزدی، جوان 22 ساله ایرانی سنگهای کف محوطه مکه را با کثیف کرده، در یک دادرسی چند ثانیهای و بدون مترجم گردن او را زدند و پول اجرای حکم و بخیه سر به بدن(که برعکس دوخته بودند) را از همراهانش گرفتند. دربازگشت، دو خواهرش در یزد که کوچه را ریسهبندی و منتظر سوغاتی و تسبیح از او بودند، ولی در عوض خبر مرگش را شنیدند، هر دو در دم سکته کرده و سپس دِق کردند و به فاصله کمی از هم مُردند.. به دنبال این، کشور سراسر نفرت از سعودیها شد..پادشاه "چهار سال" همه روابط ایران با عربستان را قطع کرد و فرستادن زائر از ایران ممنوع شد. و عنقریب بود که صنعت توریسم(حج) سعودی که درآمدش بیش از نفت است،به گِل نشیند که با فشار مردم خرافاتی و دینزده و سفر پادشاه سعودی به تهران و پوزشخواهی رسمیِ وی که خواهان فرستادن دوباره زائر از تهران به عربستان شد بود، رابطه از سر گرفته شد.
هنگامی که خبر زدن گردن ابوطالب یزدی به رضـا شـاه بـزرگ در ژوهانسبورگ رسید، درحالی ایشان از تندرستی چندانی برخوردار نبود، با خشم گفت: من اگر آنجا بودم، خاک سعودی را توبره میکردم و این است سزای بیخردانِ ابلهی که فرسنگها میپیمایند و سرمایههای خود را به جیب وهابیون بیمغز میریزند و آبروی خود و خانواده و میهن خود را، به تاراج میدهند.
رضاشاه بزرگ آنچنان بهروی نژادِ ایرانی و هممیهنان خویش تعصب داشت که بخاطر اینکه پلیس واشنگتن ماشین یکی از کارمندان سفارت ایران در آمریک را متوقف کرده و بخاطر سرعت غیرمجاز به او برگه جریمه داده بود،سفیر آمریکا را از تهران اخراج، کارمندان سفارتُ ایران در آمریکا را به تهران فراخواند و کلیه روابط سیاسی و بازرگانی را به حالت تعلیق درآورد. تا اینکه بالاخره پس از چندماه پرزیدنت آمریکا بطور رسمی نامهای پوزشخواهانه خطاب به شاه و ملت ایران نگاشت و چند دیپلمات سیاسی رسماً این نامه عذرخواهی را به تهران و به شرف عرض همایون پادشاه رساندند، تا پوزش آنان پذیرفته شد و روابط عادی پس از چهارماه دوباره از سر گرفته شد. همچنین شاه در شان ملت ایران را بالاتر از اروپاییها میدید و هرگاه مقامات اروپایی وی را به کشورشان دعوت میکردند، پاسخ میداد: «شما باید به دیدار مقام سلطنت ایران مشرف شوید» و چون شاهان قاجار نبود که در کمال خفت و خاری از روسیه وام بگیرد تا به دیدار ملکه انگلیس یا مقامات فرانسه و روس و آلمان برود! وی باورمند بود ایرانی هیچ چیز از اروپاییها کم ندارد و باید شئوناتش حفظ شود. وی به ساعد وزیرخارجه خود همواره میفرموید: آبروی ایرانی را جلوی این اروپاییها حفظ کن! نگذار آنان برتری ای نسبت به ما حس کنند....!
اما این کجا و تجاوز عربها به دو نوجوان ایرانی کجا؟ که معنایی جز بیادبی نسبت به شئون ملت چندهزارساله ایران ندارد!!؟ ولی بیغیرتان نشسته در تهران از آنجایی که رفت و بستی با نژاد ایرانی نداشته و بیشینهء شان زادهء جبلعامل و عراق هستند، چندان به این مسایل حیثیتی، ارجی نمینهند و شرف و آبروی یک ملت در نظر آنها اشرافیگری ست!! و در این فقره حج نیز، حضراتِ نامحرم به منافع ملّی، تنها به احضار سفیر سعودی در تهران و بازخواست توضیخ برای پیگیریِ سریعتر پرونده تجاوز به دو شهروندِ ایرانی، بسنده کرده اند...
« وای بـــه حـــال مــلّــتــی کـــه بــی قـیّــم مــانـــده . . . »
آرامگاه یعقوب لیث صفاری
آرامگاه شاه شاهان یقوب لیث صفاری موسس گروه عیاران و سلسله صفاریان ۲۴۷-۲۶۵ (قمری).
اولین حکومت رسمی ایرانی در مقابل خلیفه بغداد.
کسی که دویست سال بعد از هجوم اعراب به ایران با یارانش سر به میدان نهاد و در بیست سال سیستان و خراسان و کرمان و فارس و خوزستان را از زیر خلافت عباسیان بیرون اوردو تا نزدیکی بغداد پیشرفت.
کسی که زبان پارسی را که دویست سال ممنوع بود دوباره رسمی و زنده کرد.
کسی که بیست سال بر زین اسب زندگی کرد و هم زمان در سه جبهه مختلف علویان طبرستان , خلافت بنی عباس و طاهریان شرقی ضد اشغالگران می جنگید .
اکنون در گوشه ای از وطنش به فراموشی سپرده شده تا جایی که مردم حوالی ارامگاه از نادانی اورا امامزاده دانند و هر از گاهی دخیل میبندند ...
گاهی هم جوانان ایران دوست به این زیارت غریب و بی خادم می روند و آب و جارویی میکنند.
واقعا در خانه خود غریب بودن دردناکست.
غیرت و شرف فراموش شده
روزگاری مردمان سرزمین پارس را غیرتی بود شرف و همیتی بود.
از آن مردمان بلند همت که سرشان را از برای شرفشان می دادند مردمانی مانده که به بندگی و بردگی عرب ها افتخار می کنند و در برابر تجاوز جنسی به دو جوانشان در فرودگاه جده عربستان سکوت بر می گزینند شاید هم حق دارند آن روز که نام غلام بر خود نهادند پذیرفتند که باید در برابر عمل جنسی صورت گرفته بر رویشان سکوت کنند و آن را شاید تعمتی از سوی ارباب دانند و سپاسگزار نیز باشند.
ملتی که هویتش را باخته دیگر شرف برایش معنایی ندارد.
مقایسه ی رفتار سیاسی جمهوری اسلامی ایران با نظام شاهنشاهی ایران !
روزگاری که فقط بخاطر یک شهروند ایرانی، حکومت ایران ۴ سال روابط دیپلماتیکش را با عربستان قطع کرد!!
ابوطالب یزدی که از وی به نام ابوطالب اردکانی نیز یاد میشود، جوانی ایرانی بود که در سال ۱۳۲۲ در حین انجام طواف در مسجدالحرام دچار حالت استفراغ شد و توسط ماموران عربستان سعودی دستگیر و به اتهام قصد آلوده کردن خانه خدا، در دادگاه محاکمه و سپس اعدام شد.
خبر قتل وی باعث واکنشهای شدید مردم و علما در ایران و عراق و سایر کشورهای اسلامی شد و در ایران عزای عمومی اعلام و در اکثر شهرها مجالس ختم برگزار گردید.
" همچنین در پی این حادثه رابطه دیپلماتیک ایران و عربستان سعودی قطع گردید و به مدت چهار سال دولت ایران از اعزام حجاج به مکه خودداری نمود."
------------------------------------------------------------------------
تجلی سبزواری در آن دوران در مثنوی بلندی به نام "طالب نامه" خطاب به سعودی ها چنین سرود:
ای رئیس دولت نجد و حجاز / ای ندانسته حقیقت از مجاز /
شرط مهمانداری و رسم صفا / قاعده احسان و آئین وفا /
در عرب گردن زدن یا کشتن است / در میان خاک و خون آغشتن است؟/
بر شما طالب مگر مهمان نبود / زائر آن کعبه ایمان نبود؟ /
شیعه بود، اما بدین کافر نبود / منکر قرآن و پیغمبر نبود /
تدخلن المسجد ان شاء آمنین / نیست این آیت ز قرآن مبین؟
------------------------------------------------------------------------
در تصویر: احترام پادشاه عربستان به پادشاه ایران
(( پادشاه عربستان چندین بار اعلام کرده بود که من خادم پادشاه ایران هستم! ))