این منم

این منم

حرف های یک جوان
این منم

این منم

حرف های یک جوان

اینگونه آبروی دختران دم بخت را می برند

اینگونه آبروی دختران دم بخت را می برند


اخیراً در برخی از شهرهای کشور ،‌ برنامه توزیع جهیزیه بین نوعروسان نیازمند توسط یک نهاد انجام شده است که کاری است بسیار انسانی چه آن که دختران فقیری که برای آغاز زندگی آبرومندشان نیازمند اندک جهیزیه بودند،می توانند با این کمک ها، زندگی مشترک خود را آغاز کنند.

اما نکته عجیب و ناراحت کننده ماجرا این است که توزیع این کمک ها را نه به طور خصوصی و با حفظ آبروی خانواده های نیازمند ، که با تبلیغات گسترده انجام دادند بدین شکل اقلام جهیزیه هر نو عروس را پشت یک وانت جمع کردند، بر روی وانت ها بنرهای بزرگی نصب کردند که نشان می داد این اقلام، کمک های خیریه به نوعروسان نیازمند است، سپس این وانت ها پشت سر هم ردیف شدند و حرکت کردند و سرانجام هر کدام شان در برابر دوربین عکاسان و در و همسایه ها ، جلوی خانه های خانواده های نوعروسان توقف کردند.مردم جمع میکنن...یا ایها الناس ما داریم به این عروس جهیزیه میدهیم.... تا زمین و زمان بدانند که در اینجا نوعروسی وجود دارد که نیازمند جهیزیه است و عده ای خیر، پول جمع کرده و برایش جهیزیه خریده اند!

واقعاً مسؤولان نهادی که این کار را انجام داده اند، با خود چه اندیشیده اند؟ آیا فکر کرده اند فقرا، آبرو ندارند و به بهانه دادن چند قلم کالا، می توانند هر رفتاری که خواستند می توانند با آنها بکنند؟ به چه حقی ، آن دختر بی بضاعت را تا آخر عمر نزد خانواده همسرش سرافکنده می کنند؟


آقای دکتر شیخ حسن روحانی متاسفم برای ریاست شما و منتظرم برای گرفتن رگ غیرتتان ...






مرگ بر جنگ

مرگ بر جنگ


چند روزی بود که به محضر رفت و آمد می کردند . مدارکشان را که کامل کردند نزد من آمدند.

” پدرم حال خوبی نداره . نمیتونه بیاد سر عقد. میشه بدون حضور اون خطبه عقد رو بخونین؟”

جواب دختر منفی بود. گفتم که اگر ایشان بیمارند و نمی توانند حرکت کنند و به محضر بیایند یا مثلا در بیمارستان بستری هستند من می روم و همانجا از او وکالت می گیرم. دیگر نیازی به آمدن به محضر ندارند.

گفت : نه آخه.. اونجوری نیست … پدر من یه جورایی مشکل روانی داره . اگه بیاد اینجا آبرومونو میبره.

متوجه قضیه شدم . گفتم اشکالی ندارد. بگذارید زودتر بیایند تا وکالت بگیرم.

گفتند که : اینجاست .. تو ماشینه . اگه می خواین بگم بیاد.

پدر آمد . او عرض سالن دفتر را به سرعت طی می کرد و بالا و پایین می پرید.. گاهی خنده های رعب آور می کرد و گاه بحثی را ظاهرا منطقی اما بی سرو ته و طولانی پی می گرفت هرچند نسبت به عقد دخترش کاملا آگاه بود .

روز عقد وقتی مهمانها آمده بودند و عروس و داماد منتظر شروع مراسم، پدر را آوردند و در همان محوطه حیاط دفتر ، همکارم اوراق را برد و با قرار دادن بر روی صندوق عقب خودرو گلکاری شده ،  آنها را در مقابل پدر قرار داد تا امضا کند.


تجربه یک عاقد : پدر مجروح جنگی بود.. موج انفجار بیست و چند سال بود که او را به این عذاب فراخوانده بود… برای خود و برای خانواده .



از سایت : یک عاقد