این منم

این منم

حرف های یک جوان
این منم

این منم

حرف های یک جوان

اصفهان در قرون 12 و 13 هجری (18 و 19 میلادی)



افغانها  سرانجام شورش کرده و به ایران مرکزی یورش آوردند. در سال 1134/1722 پس از آنکه ارتش صفویه  در گناباد ، نزدیک به اصفهان، به طور کامل شکست خورد، شهر مورد محاصره قرار گرفت. شهر گرفتار مضیقه های وحشتناکی شد و پس از 6 ماه سقوط کرد. در حدود 20،000 نفر توسط نیروهای دشمن کشته شدند و برآورد شده که 4 برابر بیشتر از این تعداد بر اثر گرسنگی و طاعون جان باختند. اعلام شد که شهر توسط افغانها به تصرف در آمده و برای تمامی زمینها فرمان صادر شد که خلیسا (khalisa) عنوان شوند. بسیاری از آنان که به هنگام محاصره فرار کرده بودند به هند و امپراطوری عثمانی (Ottoman) پناه آوردند. بار دیگر و طی دوران کوتاهی سنی گرایی (Sunnism) مذهب رسمی کشور شد.


استقرار مجدد صفویه که با ورود نادرشاه به همراه طهماسب به اصفهان در سال 1141/1729 و پس از شکست افغانها در نزدیکی مورچه خورت (Murchakwart) آغاز شد، دوام چندانی نداشت.

اصفهان تنها سایه ای از اقتدار قبلی اش بود.

بسیاری از ساکنین شهر که از محاصره جان سالم به در برده بودند در قتل عام های بعدی کشته شدند.

مالیات های سنگین به تمامی نجات یافتگان تحمیل شد تا به سربازانی پرداخت شود که همانان را مورد ظلم و تعدی قرار داده بودند ( لوکهارت، نادرشاه. لندن، 1938، ff 39).

زمانیکه نادرشاه سرانجام در سال 1148/1736 تاج گذاری کرد پایتخت را به مشهد منتقل ساخت.

اصفهان نیز همچون سایر بخشهای تحت امپراطوری نادر از اخاذی رنج می برد.

بسیاری از زمینها توسط دولت مصادره شدند و دستوراتی مبنی بر از سر گیری اوقاف (awqaf) ارائه شد.

عادل شاه (Adil Shah) به هنگام جلوس در سال 1160/1747-8 احکام زمین نادر شاه را لغو کرد ولی آشفتگی همچنان ادامه داشت و این به دلیل وجود شمار زیادی سند جعلی، ازبین رفتن ثبتهای زمین   و غصب بود .


پس از مرگ نادر شاه مردم بر علیه حاکم که در قلعه ی تبارک (Tabarak)، محل محاصره ی وی، پناهنده شده بود، قیام کردند.

او در نهایت توسط یکی از غلامانش  کشته شد.


در نهایت کریم خان در سال 1172/9-1758 شهر را به تصرف خود درآورد.

دورانی از صلح و آرامش برای شهر آغاز گردید و در زمان حکومت محمد رینانی، حاکم محلی که کریم خان وی را در سال 1173/1759 به حاکمیت برگزید، شهر توانست تا اندازه ای ویرانی ناشی از غارت های سالهای پیشین را بازسازی کند. با این وجود اصفهان نتوانست اقتدار سالهای گذشته ی خود را بازیابد: شیراز در سال 1180/7-1766 پایتخت شد.


پس از مرگ کریم خان اغتشاش بار دیگر شهر را فرا گرفت. در سال 1199-5-1774 زمانی که باقر خان ، کدخدای خوراسکن (Khwuraskan) که خود را به حاکمیت رسانده بود، با پیشروی جعفر خان  کنترل امور را از دست داد، اصفهان برای سه روز مورد غارت و چپاول قرار گرفت.

سال بعد آقا محمد خان برادرش جعفر قلی خان را حاکم اصفهان کرد.

در دوره ی قاجار پایتخت کشور به تهران منتقل شد.

اصفهان برای مدتی به عنوان شهر تجاری اصلی امپراطوری باقی ماند، اما در نیمه ی دوم قرن 19 جایگاه خود را به تبریز داد. وقایع قرن 18 اصفهان را متحمل خسارات و تلفات سنگینی کرد. الیویر (Olivier) که در سال 1796 از اصفهان دیدن کرده بود وضعیت ویران شده ی آن را توصیف کرده و اظهار می دارد که جمعیت شهر از 50،000 نفر فراتر نمی رفت .

موریر (Morier) در سال 1811 بر آوردهای قبلی خود که خیلی بیشتر بودند را اصلاح کرد و بر اساس کشتار روزانه 300 گوسفند، جمعیت شهر را در حدود 60،000 نفر اعلام کرد .


پس از مرگ آقا محمد خان در سال 1212/8-1797تلاش بی ثمری از سوی محمد خان زند برای محاصره ی شهر صورت پذیرفت. این ماجرا با شورش حسین قلی خان قاجار  همراه شد، هر چند وی در سال 1216/2-1801 با آمدن فتحعلی شاه  از شهر گریخت. در سال 1219/5-1804 بر اثر حمله ی ملخ ها  رکود بیشتری به صورت قحطی شدید برای رفاه شهر  بوجود آمد. حدودا در همین زمان (یا احتمالا زودتر) بود که محمد حسین خان ناظم الدوله) به حکومت رسید. او یک اصفهانی بومی و مرد خودساخته ای بود که ثروت زیادی را اغلب به صورت زمین کسب کرده و بخشی از آن را به وقف اختصاص داده بود.

در دوران حکومت وی و پسرش امین الدوله (Amin al-Dawla) که به هنگام صدراعظمی وی جانشینش شد، اصفهان بار دیگر شکوفایی و موفقیت را آغاز کرد.

پس از مرگ محمد حسین خان در سال 1239/4-1823 آصف الدوله (Asaf al-Dawla)، که به عنوان صدر اعظم جانشین وی شده بود، مقدار زیادی مانده بدهی (که بعدها پرداخت شد) از اصفهان طلب کرد و امین الدوله از سمت خود برکنار شد.

آصف الدوله در سال 1242/7-1826 به طرفداری از سیف الدوله (Sayf al-Dawla)، حاکم جدید اصفهان، در آمد و وزیر وی شد.

او در سال بعد صدر اعظم شد ولی با مرگ فتحعلی خان که در سال 1250/5-1834 در اصفهان و هنگامی که وی در راه خود به سمت فارس بود اتفاق افتاد، خلع شد. فرمان فرما، حاکم استان، عزم تاج و تخت کرد ولی در نزدیکی اصفهان شکست خورد.


وقوع مجدد شورش در سالهای 1252/7-1836، 1254/9-1838 و 1255/40-1839 که ضرر و زیان بیشتری را به بار آورد محمد شاه را وادار ساخت که در سال 1256/1-1840 برای مقابله با آشوبها عازم اصفهان شود.

در حدود 150 لوطی  دستگیر شدند و نظم دوباره حکمفرما شد.

در طول حکومت نصیر الدین (Nasir al-Din) آشوب ها بار دیگر در سال 1265-6/9-1848 از سر گرفته شدند.

پس از بازدید وی از شهر در سال 1267/1859 شرایط رو به بهبود نهاد ولی خشکسالی شدید در سالهای 1288/2-1871 و 1289/3-1872 بار دیگر رشد شهر را متوقف ساخت.جمعیت به سرعت کاهش یافت.

ظل السلطان (Zill al Sultan) در سال 1874 به حکومت رسید وتا سال 1881 حاکم حقیقی بیشترین بخش های جنوبی ایران شد. حکومت وی سختگیرانه و استبدادی بود و بی نظمی ها تحمل نمی شدند. شهر بار دیگر شروع کرد به شکوفا شدن و جمعیت افزایش یافت بر طبق آماری که در سال 1882 گرفته شد، میزان جمعیت 73،654 نفر بود.

یازده سال بعد هوتام شیندلر (Houtum-Schindler) عنوان کرد که جمعیت شهر بواسطه ی افزایش طبیعی و مهاجرت قریب به 82000 نفر شده است .

در سال 1888 زمانیکه ظل السلطان از قدرت خلع شد، از تمامی بخشهای حکومتی خود به غیر از اصفهان، محروم شد. طی دوران حکومت مظفرالدین شاه  که در سال 1896 جانشین ظل السلطان شد، درگیریهای خشونت آمیز مختلفی در شهر بوجود آمد که از جمله حمله به بابی ها (Babis) در سال 4-1903 بود. طی این مدت در اصفهان نیز همچون سایر بخشهای کشور جریانهایی از تغییر شکل گرفت. نارضایتی نسبت به حکومت و سیاستهایش در حال گسترش بود و با شروع انقلاب مشروطه اصفهان نقش برجسته ای را ایفا کرد.


در دهه های نخستین قرن 20، اصفهان یک بخش صنعتی با تولیدات نساجی همچون فرشبافی، پارچه های نخی و ابریشم بدست آورد. با وجود تعداد زیادی از بناهای با شکوه در اصفهان، این شهر اکنون به یک مرکز توریستی مهم بدل شده است. اصفهان به علاوه دارای یک دانشگاه بوده و در حال حاضر مرکز اداری استان اصفهان است. در سال 2005 اصفهان به عنوان شهر میراث جهانی در یونسکو به ثبت رسید و جمعیت آن 2،540،000 نفر تخمین زده شد.


A.K.S. Lambton, , J. Sordel-Thomine, T “Isfahan”T in, E. Bosworth, 2007, Historic Cities of the Islamc World, Leiden, Boston: Brill; 167-180

آ. لامبتون، ژ. سوردل تومین

ترجمه ی ملیحه درگاهی










سبیل مرد ایرانی در گذر زمان

سبیل مرد ایرانی در گذر زمان


سبیل در طول تاریخ نشان بارز مردانگی بوده است. اما همین نشان مردانگی هم در طول تاریخ دستخوش تغییر شده و هر از چند‌گاهی نوعی از آن مد روز شده است. مردان ایران و سبیل‌هایشان را در این گالری تصویری ببینید:


مرد است و سبیل‌اش

در طول تاریخ سبیل نشان بارز "مردانگی" بوده است. قدیمی‌ترین سندی که بر داشتن سبیل به تنهایی دلالت می‌کند، تصویری از یک سوارکار ایرانی مربوط به ۳۰۰ سال قبل از میلاد مسیح است.


ریش و سبیل باستانی

در نقش‌های برجسته به‌جای مانده از عهد باستان در دوران مادها و پارس‌ها، مردان با ریش و سبیل دیده می‌شوند. در کتب قدیمی تراشیدن ریش و سبیل همچون بریدن گیسوی زنان، تنبیه محسوب می‌شده است.


سبیل اشکانیان

تندیس‌ها و سکه‌های به دست آمده از دوران اشکانیان و ساسانیان نشان از کاهش اهمیت ریش دارد. یکی از معروف‌ترین تندیس‌ها، چهره یک سرباز با سبیل را نشان می‌دهد


ریش اعراب

با حمله اعراب به ایران، مردان به رسم عرب‌ها به گذاشتن ریش روی آوردند.


سبیل چنگیزی

از دوران مغولان تا صفویان ریش اعتبار خود را از دست داد و سبیل چنگیزی مد شد. شاه عباس کبیر که از ریش دل خوشی نداشت همه مردان از جمله روحانیون را مکلف به تراشین ریش کرد. (عکس تاریخی از ناصرالدین شاه)


"تراش مویم"

شاعر دربار تاریخ صدور فرمان شاه‌ عباس کبیر را بدین‌گونه به نظم کشیده است: «تراشیدم چو موی ریش از بیخ/ "تراش مویم" آمد سال تاریخ». بدین ترتیب "تراش مویم" به حساب ابجد می‌شود سال ۹۹۷ . ده سال بعد یعنی در سال ۱۰۰۷ این حکم به اجرای عمومی درآمد.


"با‌ج سبیل"

علاقه شاه عباس به سبیل به حدی بود که حقوق و دستمزد سپاهیان به طول سبیل مرتبط شد. پرداخت اضافه حقوق سبیل از سوی مردم ولایت‌ها موجب شد که اصطلاح "باج سبیل" رواج یابد.


ضرب‌المثل‌های سبیلی

در زبان فارسی اصلاحات و ضرب‌المثل‌هایی همچون: "سبیل کسی را دود دادن"، "زیر سبیلی رد کردن"، "سبیل کسی را چرب کردن"، "سبیل کلفت" و غیره راه یافته است.


نماد سبیل

سبیل به‌عنوان یک نماد البته جای خود را نیز در ادبیات، شعر و حتی سینما نیز باز کرده است.


انواع سبیل

در طول تاریخ مردان ایرانی انواع متخلف سبیل با برخود دیده‌اند. سبیل‌های چون: سبیل چخماقی، سیبیل مگسی، سبیل پهلوانی.


انواع سبیل

در طول تاریخ مردان ایرانی انواع گوناگونی از سبیل را بر صورت گذاشته‌اند؛ سبیل‌هایی چون: سبیل دراویش، سبیل هیتلری، سبیل افراشته، سبیل داش‌مشدی‌ها و انواع دیگر...


عامه مردان

عامه مردان سبیل معمولی دارند. سبیلی که پشت لب بالا را به‌طور متوسط پوشانده و هرازچند گاهی کوتاه می‌شود.


سبیل سیاسی

در ایران برای مدت کوتاهی نوعی از سبیل که به "سبیل استالینی" معروف بود در بین مردان با گرایش فکری چپ مد شد. بعد از انقلاب هم نوعی از این سبیل در بین چپ‌ها رواج یافت.


ریش سیاسی

در سال‌های بعد از انقلاب سبیل به همراه ریش دارای بار سیاسی شد و معنی اسلامگرایی یافت. این افراد آبخور سبیل و یا همان "شارب" را کوتاه می‌کنند.


نه ریش، نه سبیل

امروزه مردان ایران به سه دسته تقسیم شده‌اند: آنها که ریش و سبیل دارند، آنها که فقط سبیل دارند و آنها که نه ریش دارند و نه سبیل. اما هر سه حالت آن نه نشانی از "مردانگی" است و نه نشانی از رهایی از خصیصه‌های "مردسالاری".

راز "آغا" بودن محمدخان قاجار/ چه کسی محمدخان را عقیم کرد؟

راز "آغا" بودن محمدخان قاجار/ چه کسی محمدخان را عقیم کرد؟


اگر به تنها تصویر محمد خان قاجار نگاه کنید، برخلاف تمام شاهان قاجار که یا ریشی بلند و سبیلی مردانه و صورتی فربه، به چهره ای تکیده برمی خورید با چین وچروک های فراوان وفاقد ریش! آیا شاه قاجار مبتلا به بیماری بوده ویا از مشکلی رنج می برد.


در تاریخ آمده است که این چهره مردی است که اخته وآغا بوده است. در کتاب های تاریخ نوشته شده است: آغا محمد خان در سن یازده سالگی به دلیل اینکه چهره جذابی داشت توسط خواجگان حرمسرای عادلشاه - حاکم مشهد- در حال معاشقه با یکی از همسران وی دیده شد و به دستور عادلشاه که از بستگان محمود افغان بود - به روایتی پسر عموی محمود افعان بود - اخته گردید.


اخته کردن یا آغاشدن در تاریخ

Castration اخته کردن به حذف غدد جنسی  اطلاق می‌گردد.در اروپا، آسیا وهند و آفریقا اسیران جنگی و همچنین سربازان را اخته می کردند تا میل بازگشت به خانواده را نداشته باشند.مردان وپسرانی که قرار بود در حرمسراها کارکنند را نیز اخته می کردند و به انها خواجه حرمسرا می گفتند.این رسم در عثمانی و اروپا و ایران متداول بود.


عقده های واخورده محمدخان

در آثار تاریخی آمده است:

انچه درباره آغا محمدخان قاجار واضح است قبل از بلوغ اخته شده بود ولی با آنکه تمایل جنسی نداشته ولی حرمسرای بزرگی داشت و شاید خلق ارام وکمی افسرده او باعث شده او بسیار کتاب بخواند و حتی در ستیزها کتابخانه خویش را با خود می‌برد.او بسیار متعصب وخشک بود و بسیار سنگدل وبی رحم بود وشاید دلیل آن عقده های وا خورده روانی وجنسی هر روز او باشد.


شاید همین اخته بودن باعث فجایع شهرکرمان باشد. در تاریخ اینگونه روایت شده:

در اواخر تابستان همان سال قشون آقا محمد خان به کرمان نزدیک گشت. همه مردم کرمان بر آن عقیده بودند که قشون شاه قاجار در سرمای زمستان کرمان دوام نخواهد آورد و سرانجام مجبور به ترک آن دیار خواهند شد و برای همین هر شب بر بالای ابروج کرمان مردم شعر می‌خواندند و فحش‌های رکیکی نسبت به شاه قجر خطاب می‌دادند و او را مورد تمسخر قرار می‌دادند این فحش ها خان قاجار را خشمگین تر کرد.

وی روزها از ببرون دروازه شهر مردم را تهدید می‌کرد که در صورتی که به این کار ادامه دهند، حمله سختی به آن شهر خواهد کرد و دیگر مثل بار قبل نخواهد بود. آقا محمد خان چنان به خشم آمد که پس از نفوذ به شهر که بر اثر خیانت تعدادی از نگهبانان روی داد، دستور داد که کوهی بلند از چشمان مردم کرمان پیش روی وی بسازند. بدستور وی تمام مردان شهر کور شدند و بیست هزار جفت چشم بوسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت میخواند)همچنین آغامحمدخان سربازان خود را در تجاوز به زنان شهر آزاد گذاشت و جنایتی عظیم را رقم زد. اموال مردم به تاراج برده شد و حتی کودکان نیز به اسارت گرفته شدند.



آرامگاه لطفعلی خان زند کجاست؟

آرامگاه لطفعلی خان زند کجاست؟


لطفعلی خان زند آخرین پادشاه سلسه زند بود. وی در سال 1148 خورشیدی در شیراز به دنیا آمد و در سال 1173 خورشیدی در تهران بوسیله آغا محمد خان قاجار در تهران به قتل رسید. لطفعلی خان زند در سن 20 سالگی به سلطنت رسید ،اما بر سر پادشاهی با هماورد نیرومندش آغا محمدخان قاجار به نبرد پرداخت و سرانجام از او شکست خورد و با مرگ او پرونده دودمان زند نیز بسته شد. ویژگیهای برجسته بسیاری چون خوش‌ سیمایی، دلاوری، نیرومندی و هوش سرشار بود، وی از ادب و شعر هم بی‌ بهره نبود. بسیاری او را بهترین شمشیر زن روزگار شرق می نامند.

شعر زیر را که در تاریخ ایران بسیار نامور می‌باشد وی درباره شکستهایش از آغا محمد‌خان قاجار سروده‌ است:

یا رب ستدی مملکت ازهمچومنی * دادی به مخنثی، نه مردی نه زنی

از گردش روزگار معلومم  شد * پیش تو چه دف‌ زنی چه شمشیر زنی





آغامحمد خان ؛ لطفعلی خان را به تهران برد و پس از چندی دستور کشتنش را داد، مرگ وی را به روش خفه کردن نوشته‌ اند. پیکر وی را به دستور آغامحمد خان، در سرسرای خلوت کریمخانی (کاخ گلستان) دفن کردند تا وی هر روز قدمهایش را بر گور لطفعلی خان گذاشته و عبور کند. سالها پس از مرگ بنیانگذار سلسله ی قاجار بود که آرامگاه خان زند به صحن امامزاده زید منتقل شد.  پیکرش را در امامزاده زید در بازار قدیمی تهران به خاک سپردند. آرامگاه لطفعلی­ خان آخرین پادشاه زند، که در اتاقکی مهجور و دور از چشم همگان، در آستان امامزاده زید تهران ، مورد بی­ توجهی و رو به فراموشی است. در این مکان جوانی دلیر و نیکو سرشت بزرگترین شمشیرزنِ مشرق ابر انسانی از نژاد شایسته­ ی ایرانی (بختیاری) مردی از تبار جوانمردان روزگار آرمیده است که در سن بیست و پنج سالگی نابینا و به قتل رسید.







این جملاتی است که بر سنگ مزار لطفعلی خان زند، آخرین پادشاه سلسله ی زندیه حک شده است : جوان شایسته ای که اگر دست روزگار و خیانت های اطرافیان امانش می­ داد و می­ ماند، نه قاجاری روی کار می ­آمد و نه از تاریخ سیاه فلان الدوله ها و حراج این آب و خاک خبری می­ بود.