این منم

این منم

حرف های یک جوان
این منم

این منم

حرف های یک جوان

داستانی جالب از نادر شاه افشار

داستانی جالب از نادر شاه افشار



نوشته اند از زمانی که نادرشاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته درراه کودکی را دیدکه به مکتب میرفت از او پرسید:پسرجان چه میخانی؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت قرآن

ازکجای قران؟


انا فتحنا...

نادر ازپاسخ اوبسیار خرسند شد وازشنیدن ایه فتح فال پیروزی زد.


سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسرک قبول نکرد نادر گفت چرا نمیگیری؟

گفت مادرم مرا میزندمیگوید تو این پول را دزدیده ای!!!

نادر گفت به او بگو نادر داده است  پسر گفت:مادرم باور نمیکنداو میگوید نادر مردی سخاوتمند است او اگربه تو پول میداد یک سکه نمیداد زیاد میداد.

حرف او بر دل نادر نشست یک مشت پول زر در دامن او ریخت.

از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در ان سفر بر حریف خویش محمدشاه گرگانی پیروز شد.