این منم

این منم

حرف های یک جوان
این منم

این منم

حرف های یک جوان

به نام خدایی که بر پارس یاری نمود / مرا شهرتم بختیاری نمود

به نام خدایی که بر پارس یاری نمود / مرا شهرتم بختیاری نمود





به نام خدایی که بر پارس یاری نمود / مرا شهرتم بختیاری نمود

اگر ایران نداشتی بختیاری / چه کس می کرد در تو مرز داری

اگر ایران نداشت 4 لنگ و 7 لنگ / چه کس با دست خالی می کند جنگ

اگر ایران نداشت این شیرها را / به کتف انداختند 5 تیرها را

چه کس می کرد در تو مرز داری / اگر در خود نداشتی بختیاری

اگر سردارهای بختیاری / نمی بردند لشکر ز آسماری

کجا مشروطیت برپا شدستی / کجا بیرون می رفت بت پرستی

ابولقاسم کجا رفت دادهایش / که لرزد پهلوی از رادهایش

کجا مهراب خان بختیاروند / که هست نامش بلند همچون دماوند

کجا بیرق کش آن ایل 4 لنگ / علیمردان زند ؛ شمشیر بر سنگ

کجا در دشت شیر با دست خالی / بیاوردند 1000 برنو به لالی

اگر بختیاری نبود هوشیار / ز ایران در آورد دشمن دمار

نخورد بختیاری ز میدان شکست / که یزدان پرستند نه خسرو پرست

نبردند فرمان یونان و طور / همه دشمنان را سپردند به گور

کجا آن بزرگان مجلس نشین / کجا آن کج کلاهان سنگر نشین

نشستن به کوهای ایران زمین / که دشمن به میهن نگیرد کمین

اگر یونان به هکتورها بنازد بدان سردار اسعد بختیاریست / اگر یونان و بابل قلعه دارند بنای پارس و ماش از بختیاریست


من بختیاری ام


من بختیاری ام.

ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ، ﺍﺯ ﻧﮋﺍﺩ ﭘﺎﺭﺱ ﻗﻮﻡ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ.

ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻡ ﻭ ﺭﺳﻤﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪﺍﯼ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻫﺴﺖ .

ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺯﺍﺩﻩ ﯼ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﻋﻤﻮﺯﺍﺩﻩ ﯼ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻢ . ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﻧﺴﺒﯽ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﯼ ﻓﺎﺗﺢ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺳﺒﺒﯽ ﻫﺴﺖ.

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﻗﻮﻣﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﮔﺴﺴﺘﻦ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ .
ﻧﻪ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺭﺍﻧﺪﻩ ، ﺍﺻﺎﻟﺘﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﺳﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﮕﺎﻩ ﮐﻮﺭﻭﺵ .

ﻓﺮﻫﻨﮕﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻘﺶ ﭼﻐﺎﺯﻧﺒﯿﻞ ﺑﺮ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﻗﺮ ﺷﻮﻻﺭ ﺯﻧﺎﻥ ﻗﻮﻣﻢ ﺑﯿﺎﺑﯿﺪ ﮐﻪ ﺣﯿﺎ ، ﻣﺘﺎﻧﺖ ﻭ ﻭﻗﺎﺭ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺍﻫﻮﺭﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﻟﺒﺎﺳﻤﺎﻥ.

ﺗﻮﺣﯿﺪﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺶ ﭼﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﺭﮔﻪ ﻫﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﻗﺺ ﭼﻮﭘﯽ ﻣﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﮐﯽ ﻭ ﻃﻮﺍﻑ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺍﺯ ﮐﻬﻦ ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩ .

ﻧﺸﺎﻥ ﺗﺒﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﻫﺎﯼ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻭ ﻓﺘﻮﺕ ﺭﺍﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺧﺪﺍ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ.

ﻣﻦ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯾﻢ . ﭘﺪﺭﻡ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺎﻫﺘﺎﺏ . ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻮﻩ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻭﺩ.

ﺗﺒﺎﺭﻡ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ،ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﻮﻩ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻮﺳﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ.

ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﭼﻨﮕﯿﺰ ﻭ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﻣﺠﻮﯾﯿﺪ.

ﻣﺮﺍ ﺍﺯﭘﺎﻧﺘﺮﻙ ﻭ ﭘﺎﻧﻌﺮﺏ ﻣﺠﻮﯾﯿﺪ .

ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺬﺭ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﺝ ﺩﺍﺩﻥ ﻭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ .ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺷﺎﻫﻨﺸﺎﻩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ .

ﺍﯾﻦ ﻫﻮﯾﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.

ﺩﻟﺖ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺁﺗﻮﺳﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ؟

ﺑﻨﮕﺮ ﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻗﻮﻣﻢ ﮐﻪ ﺁﺗﻮﺳﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﯿﺒﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﯾﺎﻓﺖ؟

ﻣﻦ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯾﻢ ، ﻭﺍﺭﺙ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﻬﻦ ، ﻭﺍﮊﻩ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺑﯿﺎﺏ ، ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﺎﻃﯿﺮ ...

ﺁﺭﯼ ، ﻣﻦ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻢ ...

ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺟﺪﺍ ﻧﭙﻨﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﻡ ﺍﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﻧﺰﺩ ، ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺟﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ .

ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ، ﻣﺮﺍ ﺑﺸﻨﺎﺱ .

ﻣﻦ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﺮﺍﻧﻢ .


قهرمانان فتح تهران که بودند ؟


روز ۲۲ تیرماه  ۱۲۸۸ شمسی دروازه بهجت آباد تهران توسط مبارزین علیه محمد علی شاه گشوده شد. مجاهدین وارد تهران شدند و بهارستان و محلات شمالی را متصرف شدند. بعد از سه روز زد و خورد روز ۲۵ تیر محمدعلیشاه به سفارت روس پناهنده شد و وزیر جنگ و اطرافیانش نیز به او پیوستند.


کسانی که تهران را فتح کردند، دیگر سردار ملی و سالار ملی قهرمانان مشروطه نبودند، بلکه قهرمانانی بودند که از وابستگان حکومت قاجار بودند، و هریک برای خود دستگاهی در سازمان حکومتی داشتند و از قبل شاهان قاجار لقب گرفته و دارای سرمایه های فراوانی بودند. در راس این فاتحین تهران، دو نفر از همه نامدار تر بودند و نامدار تر هم شدند. یکی سپهدار تنکابنی از شمال ایران(گیلان) و دیگری از جنوب ایران و از میان ایل بختیاری یعنی سردار اسعد بختیاری بودند. از این دو فاتح تهران در تاریخ ایران هم به نیکی هم به زشتی نام برده شده است. سره و ناسره بودن این قضاوت ها هنوز در پرده ای از ابهام قرار دارد. در این نوشته به مروری در زندگی یکی از این مردان تاریخی یعنی سردار اسعد بختیاری خواهیم پرداخت و پاره ای از نوشته ها در باره سردار اسعد چنان راه افراط در پیش گرفتند که وی را «پدر مشروطه» خوانده اند و گروهی هم او را مامور تامین منافع دولت انگلیس و ضد مشروطه قلمداد کرده اند. او که بود و چگونه  در راس اردوی فاتجین تهران قرار گرفت موضوع این نوشته است:


سردار اسعد مشروطه خواه که بود؟

حسینقلی خان  بختیاری شش پسر داشت: اسفندیارخان سردار اسعد، نجفقلی خان صمصام السلطنه ، علی قلی خان سردار اسعد، خسرو خان سردار ظفر، ، یوسف خان امیر مجاهد و امیر قلی خان.

 علی قلی خان سردار اسعد چهارمین فرزند حسین قلی خان ایلخانی بختیاری بود.  و قبل از او برادرش اسفندیار خان لقب سردار اسعد را از شاهان قاجار در اختیار داشت.  علیقلیخان،پس از درگذشت برادر بزرگترش اسفندیارخان سرداراسعد درسال 1321ق./1906م.،ملقب به سردار اسعد(دوم) گردید. علی قلی خان پس از کشته شدن پدرش یکسال در زندان حاکم اصفهان که ظلل السلطان فرزند ناصر الدین شاه قاجار بود حبس بود او به نوعی شاید زندگی سیاسی خود را با زندان آغاز کرد.

با به قدرت رسیدن اتابک ستاره اقبال خانواده ایلخانی مجدداً درخشید.اسفندیار خان سردار اسعد اول به ایلخانی بختیاری رسید و علی قلی خان فرمانده سواران بختیاری در تهران گردید در واقعه قـتـل ناصرالدین شاه، ماًمور نظم تـهـران شد و در زمان مظفرالدین شاه نیز با عنوان سرتیپی در فرماندهی سواران بـختیاری سرتیـپـی باقی بود. در سال 1314 هـجری قـمری هـزار تومان مـقرری برای او به پاس وفاداریش به دولت تعـیـین گـردید. مدتی نیز به عـنوان ایلخانی بخـتیاری از جانب مظفرالدین شاه انـتخاب شد. اما در این سمت با رقابت شدید برادرش نجـفـقـلی خان صمصام السلطنه که از او بزرگـتر و طبق پـیمان نامه‌های سران ایل، ایلخانیگـری از آن او بود، مواجه شد و کناره گـرفت.

پس از عزل حاکم، سردار اسعد در سال ۱۳۱۸ هجری قمری به هند و سپس مصر سفر کرد و در همان سال به زیارت خانه خدا مشرف و سپس عازم پاریس گردید.دو سال بعد سردار اسعد به ایران بازگشت و در سال ۱۳۲۱ ق اسفندیار خان برادر بزرگترش فوت کرد عازم بختیاری شد و به تمشیت امور پرداخت.

سردار اسعد در بین ایل بختیاری دارای موقعیت ممتاز وویژه ای بود ومی توان او را نقطه محوری ایل بختیاری در دوران خودش نام نهاد.هر چند مسافرتهای او به اروپا برای مداوای چشمش بود اما بهر ترتیب او از نخستین کسانی بود که با مظاهر تمدن و فرهنگ و دموکراسی غرب در فرانسه که مهد روشنفکری اروپا بود آشنا شد و به همین دلیل خود نیز واجد امتیازات روشنفکری منحصر به فرد گردید.پس از افتتاح مجلس اول در هجدهم شعبان ۱۳۲۴ هجری قمری وی مجدداً عازم پاریس گردید،در زمان به توپ بستن مجلس در سال ۱۳۲۶هجری قمری نیز که عده ای از رجال و آزاد یخواهان عازم اروپا شدند او در پاریس اقامت داشت.

اما با این وجود در طی سالهای بعـد تا سال 1326 هـجری قـمری از او برای حـمایت از مشروطه حرکتی مشاهـده نگـردیده است، و یا نگـارنده به موردی دسترسی نیافـتم. قـبل از سال 1324 هـجری قمری که مبارزه ضد استبدای مردم شکـل می گرفت، سردار اسعـد مشغـول امورات ایل بخـتیاری بوده و افزون طلبی هایی از او و برادرش سردار ظفر مشاهـده می گردد، و چـنانکه گـفـته شد در سال 1324 هـجری قـمری عـازم اروپا می شود.

سردار اسعـد هـمکاری خود با آزادیخواهان را پس از بمباران مجـلس شورای ملی و در سال 1326 هـجری قـمری بطور آشکار، آغاز کرده است. در این سال، با تـجـمع مشروطه خواهان و رجال مخالف محمدعـلی شاه در اروپا، سردار اسعـد نیز به جرگـه آنان پـیوست. این افراد در سه شهـر متمرکز شده بودند.

یک دسته که از حـیث تعـداد زیادتر بودند و از حیث نام و آوازهً حـکومتی مشهـورتر، افرادی بودند که در پاریس جمع شده بودند. علاءالدوله ، سردار اسعـد، ظهـیرالسلطان، احتـشام السلطنه، مخـبرالسلطنه و امیر اعـظم از آن جـمله بودند. اینها از گـروه اعـیان، وزراء، شاهـزادگـان و نمایندگان مجلس بودند، و افرادی از این قبـیـل با آنها در تماس بودند، مانند مـحـمد خان قـزوینی، دکتر اسماعیل خان مرزبان(امین الملک)، دکتر جلیل خان  ثـقـفی، دکتر عـبداللطیف گـیلانی و چـند تن دیگـر.

دسته دوم لندن را پایگـاه خود قرار داده بودند و کـمیتهً ایران را به کمک عـده ای از انگـلیس ها تاًسیس کرده بودند. تـقی زاده، میرزا آقا تبریز(حسین زاده تبریزی) و سید محـمد صادق طباطبایی از این گـروه بودند و معـاضد السلطنه پـیر نیا نیز ابـتـدا در جمع آنها بود.

دسته سوم کـسانی بودند که در سویس مستـقر شدند. علی اکـبر دهـخدا، قاسم خان صوراسرافیل و معـاضد السلطنه پـیرنیا چـهـرهای معـروف آنها بودند. هـتـل لاپـرری در شهـر ایوردن مرکز تجـمع آنهـا بود. این گروه نظام نامهً ترکهـای جوان را در اخـتیار داشتـند و بر اساس آن فعـالیت می کردند.

این سه گروه هـماهـنگی کاملی نداشتـند و ترکـیت سیاسی آنها با هـم فرق می کرد. اما در موقعـیت حساس سال 1326 هـجری قـمری با هـم متـحد شدند.

سردار اسعـد، در این برهـه حساس از تاریخ ایران، در بـین این مجامع، مهـره ای است که به لحاظ موقعـیت حساس و قـدرت جـنگی ایل بخـتیاری، برای نجات کشور از استـبداد مـحـمد علیشاهی برگـزیده می شود. زیرا به لحاظ عدم وجود نیروی نظامی سازماندهی شده، قدرت نیروئی ایلات تعـیـین کننده بود. پـاولویـچ می نویسد: "ایلها، یگـانه نیروی مسلح کشور محسوب می شدند. به عـلت ضعـف شاه، نیروی مسلح ایلها برای نگـهـداری تاج سلطنتی بهـر قـیمتی می بایست حـفظ شود ".

ملک زاده می نویسد:

"ایرانیان مهـاجر مقـیم اروپا سردار اسعـد را تـشویق به رفـتن ایران و قیام بر علیه محمدعلیشاه نمودند. وقتی چـند نفر از آنها منجمله شکرالله خان معـتمد خاقان که بعـداً لقـب قوام الدوله یافت، به اتـفاق سردار اسعـد به ایران مراجعـت و به اصفهان رفت و در سفر جـنگی از اصفهان به تهـران با او هـمراه بود ".

انعقاد قرار داد نفت از طرف خوانین بختیاری از جمله سردار اسعد با انگلیسی ها بدون دخالت و حضور دولت ایران: طبق قانون هر کشوری از جمله کشور ما اتباع یک کشور  نمی توانند ، قراردادهایی با دول بیگانه منعقد کنند که در طی آن به آنها اجازه داده شود ، منابع یک کشور را به غارت ببرند. اما متاسفانه خوانین بختیاری با نقض آشکار قوانین کشور  و حاکمیت قانونی ، راساً و مستقیماً  با دولت انگلیس وارد مذاکره شدند و قرارداد نفتی امضاء کردند ، که طی آن به انگلیسی ها اجازه می داد در ازاء پرداخت سه درصد از درآمد نفت به خوانین ، نفت ثروت ملی کشور ما را به غارت ببرند.  این قرارداد که بدون حضور و دخالت دولت مرکزی ایران  منعقد شده بود ، باعث گردید تا وزارت امور خارجه شدیداً به دولت انگلیس اعتراض کند. با استناد به نوشته گارثویت مشیرالدوله طی نامه ای به سفارت انگلیس نوشت:« ... طبق مفاد بند سه امتیاز نامه سال 1901 صاحب امتیاز تنها می تواند در صورت لزوم زمین های مورد نیاز خود را از مالک خریداری یا اجاره کند ولی ماذون نیست که بدون کسب اجازه از دولت با شخص یا اشخاص دیگری قرار داد منعقد کند، چرا که عقد چنین قراردادهایی منحصراً جزو اختیارات دولت مرکزی است ، لذا بدین وسیله دولت ایران محق خواهد بود ، قراردادی را که شرکت سندیکای امتیازات با خوانین بختیاری منعقد کرده و نسخه ای از آن به وزارت خارجه ارسال گردیده است ، به رسمیت نشناسد.»(گارثویت ، 1373 : 214)

برخی را عقیده بر این است که این شکرالله خان یا قوام الدوله معروف شیرازی که خود یکی از مخالفین سر سخت مشروطه بود، به هدایت و راهنمایی انگلیسی ها، روانه ایران شد، از آن جا که سردار اسعد و خوانین بختیاری از شرکای شرکت نفت ایران و انگلیس در جنوب بودند. او واسطه انگلیسی ها برای تشویق و جلب همکاری سردار اسعد برای نجات مشروطه یا نجات شرکت نفت توسط خان بختیاری بوده است. انگلیسی ها قصد داشتند با استفاده از نیروی نظامی بختیاری، قدرت لازم را برای کنترل مشروطه خواهان در دست داشته باشند و بتوانند از منافع خود در جنوب ایران  حمایت و حفاظت نمایند. و حمایت بی دریغ سردار اسعد هنگامی که وزیر بود، از خاندان قوام که وابسته یه انگلیس بودند، به این گفته ها بیشتر دامن زده است، از جمله:

-         سردار اسعد در حفظ منافع و محافظت از طرفداران انگلیس به ویژه خاندان قوام سنگ تمام گذاشت. پشتیبانی وی از قوامها تا بدانجا پیش رفت که دولت را تهدید به تلافی و انتقام کرد. در تلگراف « سر جورج بارکلی » به « سرادوارد گری » در این زمینه آمده است : « وزیر امور خارجه اندیشه دارد که راپرتی که به طهران رسید که جان قوام الملک و نصرت الدوله در خطر است مقرون به صحت است و می گوید معین است که چنین واقعه ای بختیاری را مجبور به تلافی و کشیدن انتقام خواهد کرد.... دولت ... به واسطه خوف از انتقام کشی بختیاری نمی تواند کشتن قوام و نصرت الدوله را تصویب کند. »( کتاب آبی ، جلد 5  : 1051 )

-         گارثویت نیز در این باره می نویسد:  « در همین موقع قوام الملک و برادرش ناصرالملک به دستور دولت توقیف گردیدند ... سرداراسعد اعلام کرد که اگر این دو تن آزاد نشوند به مخالفین دولت در مجلس خواهد پیوست تا کابینه سقوط کند دولت از آن بیم داشت که اگر به خواسته های سردار اسعد گردن ننهد قادر به حفظ نظم و امنیّت پایتخت نیست ... سردار اسعد پس از رفع توقیف از قوام الملک و برادرش و حل اختلاف آنها  با حاکم فارس سرانجام در اوایل ژوئن 1911 ایران را به قصد اروپا ترک گفت.»(گارثویت ، 1373 : 268)

-         دخالت سردار اسعد در جانبداری از قوام و مخالفت با صولت الدوله از تلگراف وزارت داخله کاملاً آشکار می شود:  « آقای قوام الملک – تلگرافات جنابعالی به عنوان حضرت مستطاب اجل اکرم آقای علاء الدوله فرمانفرمای  فارس دام اقباله ملاحظه شد. حقیقت این است که ما آن همه مراحم دولت نسبت به جنابعالی و اهتمامات هیات وزرا در حفظ بقاء و شئونات خانواده شما این طور اظهارات محل انتظار نبوده است. اگر قدری تعقل نمایید تصدیق خواهد کرد که تمام این اقدامات اولیای دولت نسبت به نظام السلطنه و صولت الدوله و  سلب شئونات از آنها و سایر توجهات در امور فارس محض خاطر شما بوده است .... » ( کیانی ، 1385: 90)

قـدرت ایل بـختیاری در بین ایلات در این زمان، تعـیـین کننده بود. بطوریکه شاه نیز برای نجات خود به آنهـا دل بسته بود و چـنانکه نوشته اند، عـین الدوله برای غـلبه بر تـبریز، هـزار سوار بـختیاری درخواست کرده، و خود خوانین نیز براین قـدرت واقـف بودند و حـتی آنـهایی که در رکـاب شاه بودند نیز گـاهـی وسوسه می شدند که به مشروطه خواهان بـپـوندند و نام نیکی از خود بر جای بگـذارند. شاه نیز از پـیوستن آنها به انـقـلابـیون وحـشت داشت.

و مخبرالسلط هدایت که آن هنگام در اروپا بسر می برد می نویسد:شاخص میان ایرانیان علیقلی خان سردار اسعد است که غالباً اشخاص مهمی با او مراوده دارند و او را به بازگشت به ایران ورهبری نهضت تشویق می کردند" اما او از این اشخاص مهم نام نمی برد.

در این میان محمدعلی شاه صمصام‌السلطنه را از حکومت بختیاری معزول و خسرو خان سردار ظفر،(برادر صمصام السلطنه) را به سمت ایلخانی و حکومت بختیاری منصوب نمود. صمصام‌السلطنه این فرمان را نپذیرفت و شروع به گردنکشی نمود و زمینه را برای شورش بختیاریان پدید آورد.  و بلافاصله مراتب را به گوش برادرش علیقلی خان سردار  اسعد که در پاریس حضور داشت رسانید. علیقلی خان اواسط ماه شعبان 1326 مخفیانه از اروپا عازم  بختیاری شد. وی به طور ناشناس وارد جلفای  اصفهان شد و بلافاصله ورود خود را به حاج آقا نورالله اطلاع داد و پس از ملاقات با حاج آقا نورالله و دکتر مسیح خان، برادران و عموزادگان خود را به اتحاد و ترک خصومتهای شخصی و خانوادگی فرا خواند. این ملاقات سه ساعت طول کشید و چون مذاکرات پایان یافت، علیقلی خان به پاریس بازگشت.[1]

  در این اوقات، خبر سقوط اصفهان و قتل آقا بالا خان سبب گردید تا علیقلی خان عزم خود را جزم نماید و به ایران بیاید. چون به اوضاع سیاسی آشنا بود، برای آنکه بی‌گدار به آب نزده باشد، به لندن رفت تا سر و گوشی آب بدهد و چون کار بسیار مهم بود  و با مشورت   برزگان اصفهان و بختیاری  حتی لازم بود  و با مقامات انگلیس مذاکره کند و نظر آنها را بفهمد.

 چون حاج علیقلی خان از همراهی دولت انگلستان که موانع انها بسیار جدی بود  و رضایت ایشان از این اقدام بر ضد دستگاه محمدعلی شاه که به روسیه گرایش داشته  و انها هم بدشان نمی امد  محمدعلی شاه نباشد نه اینکه عنصری دیگری را تربیت کنند از طرفی گرایش محمد علی شاه به روسیه  و  نیز فرصتی بود تا  سردار اسعد بتواند از انگلیسی ها استفاده  کند  و انگلیسی ها هم به امید اینده ای بهتر برای تجارت با ایران   را  مد نظر داشته از طرفی وضعیت هندوستان هم موجبات نگرانی انها بود  سردار اسعد متوجه قضایا شده بود که ضربه ای از طرف انگلیسی ها نخواهد خورد  و  اطمینان یافت، عازم ایران شد .[2]

در محمره شیخ خزعل از وی پذیرایی نمود. همچنین غلام حسین خان (سردار محتشم) پسر عم سردار اسعد از وی استقبال با شکوهی نمود. آنگاه سردار اسعد دستور داد تا قرآنی را بیاورند. شیخ خزعل و سردار اسعد دست بر روی قرآن گذاشتند.[3] و شیخ خزعل قسم خورد که در قیام علیه محمدعلی شاه؛ سردار اسعد و مجاهدین را یاری نمایند چرا که وی عامل انگلستان در محمره بود. و سردار اسعد می دانست که اگر انگلیسی ها شیخ خزئل  را علیه بختیاری ها تحریک کنند هرگز فتح تهران و سرکوبی استبداد  صورت نمی گرفت  کاردانی سردار اسعد با مراجعه به انگلستان در حقیقت یک زمانشناسی دقیق بود و او قبلا کدخدا را دیده بود و به همین سبب شیخ به دستور انگلیسی ها دست اتحاد به سوی سردار دراز کرد.

در این باره برخی نوشته نیز در دست است که حکایت از تشویق و حمایت انگلیسی ها از سردار فاتح تهران دارد از جمله:

الف : در کتاب « رهبران مشروطه» آمده است: « ممتازالدوله که بین پاریس و لندن رفت و آمد داشت و با معاضدالسلطنه و ادوارد برون و تقی زاده و بعضی مقامات سیاسی انگلستان مربوط بود ، سردار اسعد را از نقشه های پشت پرده آگاه کرد.... سردار اسعد که در اروپا برای این اردوکشی تصمیم گرفته بود پس از سفر به لندن و ملاقات با مستر «چارلز» معاون وزارت امور خارجه انگلستان ( ممتازالدوله و ادوارد براون همراهش بودند) و اطمینان از حمایت انگلیسها  وقول و قراردادهای لازم  به اتفاق چند نفر از جوانان بختیاری از طریق خوزستان وارد ایران شد.(صفایی ،1363 : 224- 232)»

ب: گارثویت نیز در این باره  می نویسد: « بنا به قول بختیاری ها انگلیسی ها محرمانه آنها را ترغیب به پیشروی می کردند.» ( گارثویت ، 1373: :261)

ج : اوژن بختیاری که پدرش هادی خان عموزاده سردار اسعد ، در شمار نیروهایی بود که تهران را فتح کردند و به واسطه موقعیت خانوادگیش ، ارتباط نزدیکی با سردار اسعد داشت ، در باره دخالت انگلیسی ها می نویسد:« به هرحال گفته شده است که انگلستان بختیاریها را تشویق به تصرف تهران کرد  وقتی نمایندگان روس و انگلیس با  سردار اسعد ملاقات می کنند و مخالفت و هشدار دولت های خود را به سردار اسعد اعلام می کنند  و با بدرقه خوانین در حال ترک اردوی بختیاری بودند ، مامور انگلیسی ناگهان به یاد آورد که قوطی سیگارش را فراموش کرده است به چادر برگشت و در گوش سردار اسعد گفت : « به طرف تهران بروید و شاه را از سلطنت خلع نمایید.» ( اوژن بختیاری ، 1345 : 200)

در آستانه فتح تهران در تاریخ 11 ربیع الاول 1327 قمری نیز قرار دادی بین اولاد ایلخانی ( صمصام السلطنه و سردار ظفر )،  سردار حشمت ( پسر رضاقلی خان که طرفدار اولاد ایلخانی بود) و حاج ایلخانی ( سردار محتشم و سالار اشرف ) در مالمیر ( ایذه )  در ده ماده و به خط سردار اسعد تنظیم و نوشته شد. و بر اساس آن ابراهیم خان ضرغام السلطنه هیچ نقش یا فعالیتی در رابطه  با دو خانواده ایلخانی و حاج ایلخانی به عهده ندارد و هر نوع امتیاز و منافعی از طرف دولت یا ملت نصیب خوانین شود به طور مساوی بین آنها تقسیم گردد. همچنین  درآمد و مالیات اصفهان و تفنگ ها ، انبار مهمات ، قورخانه و هرآنچه از سربازان و اقبال الدوله حاکم اصفهان گرفته شود،  بطور مساوی بین خود تقسیم نمایند. همچنین از این زمان به بعد اداره ی امور بختیاری بین فرزندان حسین قلی خان و امام قلی خان تا زمان خلع آنان از قدرت و ملغی کردن عناوین ایلی آنان توسط رضاشاه ، تقسیم گردید. این چنین شد که اولاد رضاقلی خان از قدرت، املاک و شرکت نفت محروم شدند. همین سبب و آغازگر اختلاف، کدورت و دشمنی بین اولاد جعفرقلی خان گردید. اما با استقرار مجدد مشروطیت ، ضرغام السلطنه و سردار اسعد در مقابل هم قرار گرفتند که خود بحث جداگانه ای است.

 سردار اسعـد با هـمراهی خوانین بخـتیاری و انقـلابـیون دیگـر، سپاهـی قریب به هـفتصد نفر جمع آوری و راهی تهـران شد. و قبل از حرکت طی نامه ای به شیخ السفرا، وزیر مخـتار اتریش، هـدف از حرکت خود را تـشریح کرد و از دولتهـای قـدرتمند خواست تا از مداخله نظامی در ایران خودداری کـنند.

در 24 جمادی الثانیه 1327 هجری قمری وارد تهـران شدند. آنها برای رسیدن به تهـران درگیریهای پراکـنده ای با بخـتیاریهای طرفـدار شاه داشتـند. اما سران مجاهـدین(از شمال و جنوب) که با طی نزدیک به 1111 کیلومتر ( 690 مایل ) توانسته بودند بهـم برسند، طی جلساتی در بادامک، طرح حمله به تهـران را ریختـند.

خبرنگار تایمز می نویسد: " حرکت ناگـهانی آنان بسی زیرکانه و بنحو درخشانی انجامید، بدون انداخـتن تیری توانستـند رخنه به شهر نمایند". آنان که برای ورود به تهـران با مجاهـدین تهـران هـماهـنگی هایی نموده بودند، از سوی مردم با آغوش باز مورد استـقبال قرار گرفـتـند. و پس از درگـیریهای پـراکنده، شهـر به تصرف مجاهـدین درآمد؛ و در روز جـمعه 27 جمادی الثانی سال 1327 هـجری قمری( 21 تـیر 1288 خورشیدی - 16 جولای 1909 میلادی ) داستان جـنگ پایان یافت. و در ساعت 8.5 صبح، شاه با پانصد تن از سربازان و بستگـان و سران و مرتجعـین بنام امیربهادر جنگ به سفارت روس در زرگـنده پـناهـند شد. اردوی مجاهدین بختیاری از اصفهان و سواران جنگی سپهدار تنکابنی از دشت همزمان به سمت تهران حرکت کردند و در ۲۴ جمادی الثانی ۱۳۲۷ وارد تهران شدند. و محمدعلی شاه به سفارت روس پناه برد.

سردار اسعد در بعد از سقوط استبداد

    با تشکیل دولت سپهدار، (اولین دولت پس از سقوط استبداد) در مجلس اول به اتفاق آراء سردار اسعد به سمت وزیر داخله منصوب گردید.  اولین مشکل نیز آغاز شد و آن شورش مستبدین در زنجان بود. حاج ملاقربانعلى، فرد متنفذ و مستبد زنجان سر از اطاعت حکومت مشروطه برتافت و با طرفداران خود شهر زنجان و حومه را مرکز تاخت و تاز قرار داد. وى مشروطه طلبان را به زندان افکند و حکومت محلى را در دست گرفت. سپهدار، جعفرقلى خان امیر بهادر فرزند سردار اسعد و یپرم خان ارمنى را به اتفاق عده اى از سواران بختیارى و مجاهدین از تهران به جنگ ملاقربانعلى فرستاد. جنگ شدیدى بین آنها درگرفت و سرانجام ملاقربانعلى شکست خورد و فرار کرد. به دنبال این جریان، طغیان و سرکشى عناصر یاغى شاهسون در اردبیل اتفاق افتاد. دولت مرکزى براى جلوگیرى از تهاجمات شاهسون ها به ستارخان ماموریت داد که آنها را خلع سلاح کرده، شهر اردبیل را آرامش بخشد. ستارخان با عده اى از مجاهدین اما تاب مقاومت نیاورد. سپهدار براى جلوگیرى از اغتشاشى که امکان داشت دامنه آن به تبریز کشیده شود، جعفرقلى امیربهادر بختیارى را به همراه یپرم خان ارمنى مامور سرکوبى شاهسون ها کرد. سواران بختیارى همراه با مجاهدین ارمنى و با نیرویى که باقرخان گردآورى کرده بود، به سمت اردبیل حرکت کردند و پس از نبردهاى شدید سرانجام قواى دولتى پیروز شدند و شاهسون ها که شکست خورده بودند، اردبیل را ترک کرده و به کوه هاى قفقاز گریختند.
    در کابینه‌ای که به تاریخ 18 ربیع الثانی 1328 ق تشکیل گردید علیقلی خان سردار اسعد به مقام وزارت جنگ منصوب گردید. با استعفای سپهدار تنکابنی، مستوفی الممالک رئیس الوزراء گردید و بالآخره دوره اول زمامداری سپهدار که از فتح تهران در 27 جمادی الثانی 1327 ق آغاز گردیده بود پس از یک سال به پایان رسید.
    با سقوط کابینه مستوفی‌الممالک سپهدار تنکابنی برای بار دوم، تشکیل کابینه داد. سردار اسعد از زمامداری مجدد سپهدار دلتنگ شد و از مجلس سه ماه مرخصی خواست و راه اروپا را در پیش گرفت.
    در این ایام محمدعلی شاه مخلوع که قریب به دو سال در ادسا بود تصمیم به مراجعت نمود. حاج علیقلی‌خان سردار اسعد که در آن ایام در پاریس زندگی می‌کرد، اولین کسی بود که دولت ایران را از سوء نیت محمدعلی شاه آگاه ساخت و با تلگراف رمز به صمصام‌السلطنه که ریاست بختیاریها را برعهده داشت توصیه کرد برای حفظ مشروطیت !! و آزادی ملت ایران !! از هیچ گونه فداکاری خودداری نکنند.
    در ایامی که علیقلی خان سردار اسعد در پاریس حضور داشت، تلگرافهای متعددی از طرف مجلس شورای ملی و ناصرالملک نایب السلطنه به وی رسید. سردار اسعد قریب یک سال در اروپا بود، مجلس مکرراً او را برای بازگشت به ایران دعوت کرده بود ولی او تا ماه رجب 1330 در اروپا ماند، در این هنگام ناصرالملک تصمیم مسافرت خود را به اروپا به اطلاع سردار اسعد رسانیده او را برای نظارت در امر حکومت به طهران دعوت کرد. وی به طهران آمد و ناصرالملک راه اروپا را در پیش گرفت. سردار اسعد بر حسب خواهش ناصرالملک نیابت سلطنت را چندی زیر نظر داشت و خانه‌اش محل مراجعات مردم بود و تلاش نمود افراد مسلح بختیاری را به نظم وادار کند و صمصام‌السلطنه را در کارهای کشورداری راهنمایی نماید[4]

نشان و مدال انگلیسی سردار

از قول گارثویت ، سردار اسعد سخنگوی خوانین بود و هیچکاری بدون نظر ایشان انجام نمی شد. اقدامات سردار اسعد خدمتی بزرگ به انگلیسی ها بود تا جاییکه دولتمردان انگلیسی را  برآن داشت تا به پاس این خدمات ، به وی مدال و نشان اهداء کنند. در صفحه  270 کتاب « ایل بختیاری و مشروطیت » چنین آمده است: «  به دنبال خدمات خوانین  به پیشنهاد سر والتر تونلی وزیر مختار انگلیس در تهران ، دولت بریتانیا یک نشان K.C.M.G به سردار جنگ و یک نشان K.C.I.E . به سردار اسعد اعطا کرد( آهنجیده ،1374: 270 )

در مورد خدمات وی ذکری به میان نیامده است ، اما به درستی معلوم است که انگلیس ها برای خدمت سردار به ایران به ام مدال و نشان نداده اند. و به راستی سردار اسعد چه خدماتی انجام داد که از سوی انگلیسی ها استحقاق دریافت نشان و مدال را داشت؟ معلوم و ذکری از آن به میان نیامده است.

سردار اسعد از سالهای جوانی با بک بیماری چشمی در مبارزه بود، و کم کم بیناییش نقصان یافته و وی را از مطالعه محروم کرد و در اواخر سال 1332 ق به کلی باصره خود را از دست داد، در سال 1334 نیز دچار سکته و فلج گردید و پس از چهار سال روز پنج شنبه 7 محرم 1336 ق درگذشت و جنازه‌اش از طرف دولت با تشریفات رسمی و احترام نظامی در حالی که جسد وی روی توپ حمل می‌شد تشیع گردید و به اصفهان منتقل گردید و در مقبره خانوادگی در تخت فولاد اصفهان مدفون گردید.

 در خواست بختیاریها برای در دست گرفتن حکومت مستقل در جنوب ایران

در اردیبهشت ماه  1298 شمسی ( می 1920) حدود 2000 سرباز شوروی وارد بندر انزلی شدند. فرمانده نیروی انگلیسی مستقر در شمال ایران زنرال جمپین با فرمانده روس مذاکراتی کرد و موافقت نمودند که قوای انگلیس از رشت خارج گردد.  به همین دلیل نیروی انگلیس از رشت عقب نشینی و به منجیل منتقل شدند. در خردادماه  سربازان روسی رشت را اشغال کردند و روز بعد میرزا کوچک خان جنگلی جمهوری سوسیالیستی گیلان را اعلام کرد.  سربازان انگلیسی شامل 6000 نفر سرباز انگلیسی و هندی در شما ل بودند و اکثر شان در منجیل اقامت داشتند و گردانی در زنجان و برخی در قزوین اقامت داشتند.

برخوردی بین نیروهای شورشی میرزا کوچک خان جنگلی با نیروهای انگلیسی در منجیل اتفاق افتاد که نیروهای شورشی شکست خوردند. اما اشغال گردنه منجیل چندان دوام نیافت چون زنرال چمپین که فرماندهی نیروهای انگلیسی را به عهده داشت از حمله سپاه شورشیان بیم برش داشت و نفراتش را از گردنه برداشت و به قزوین عقب نشینی کرد. با وجود خود داری نیروهای انگلیسی با در گیری با شورشیان، نیروهای قزاق دولتی ایران در همان ایام شروع به پیشروی به سوی گیلان کردند و منجیل را دوباره متصرف شدند. دو هفته بعد پس از زد و خورد مختصری قزاق ها رشت را هم گرفتند و سپس به بندر انزلی حمله کردند که پس از ده روز زد و خورد قزاقان شکست خوردند و استاروسلسکی فرمانده قزاق ناچار شد رشت را هم تخلیه کند.

نورمن وزیر مختار انگلیس می دانست که جنبش های گیلان و آذربایجان، قیام در برابر مالکان است که مورد حمایت انگلستان بودند. در این هنگام وثوق الدوله عقد قرارداد 1919 استعفا داده و مشیرالدوله نخست وزیر ایران بود و وی یکی از شرایط قبول مسئلیت را معلق گذاشتن قرارداد معرف 1919 انگلیس بود. و آنرا موکول به تصویب مجلس کرده بود و مجلس هم منحل شده بود. با وجود  اینکه انتخاباتی در برخی از ایالتها در دولت وثوق الدوله انجام و نیمه ای از نمایندگان انتخاب شده بود ولی مجلس اکثریت نداشت و تعطیل بود.

نورمن وزیر مختار انگلیس که امیدی به عملی شدن قرارداد یعنی تقسیم ایران نداشت به فکر افتاد چنانچه شورشیان بیش از این به سوی جنوب پیشروی کنند بهتر است تهران را ترک گوید. دیگران در وزارت امور خارجه بریتانیا نقشه می کشیدند که برای فرماروائی بر مرکز ایران از عشایر بختیاری استفاده شود و نیروهای انگلیسی به حفظ ناحیه اصلی یعنی مناطق نفتی غرب و جنوب غربی بپردازند.

در راستای همین نقشه بریتانیا بود که ، بختیاری ها از انگلیسی ها خواسته بودند حاکمیت بخش بزرگی از ایران به آنها سپرده شود و یکی از شاهزادگان قاجار پادشاه دست نشانده قلمرو آنها گردد. و خواستار این بودند که تمامی حق امتیازهای نفتی از این پس مستقیما به آنها پرداخت شود. در ازاین توافق بریتانیا ، آنها و قوای قوام الملک (در شیراز) حراست اصفهان و جنوب را بر عهده گیرند. ولی سهم قوام الملک را باید انگلیسی ها جداگانه بپردازند.!!

نورمن ( سفیر انگلیس در ایران) در مقابل این خواستها به تردید افتاد که آیا اتحاد با بختیاریها اصلا به مصلحت است؟ و نظ ر خود را به وزارت امور خارجه چننین اعلام میکند:

" در خواست آنها  متضمن محکوم کردن بخش بزرگی از ایران – اگر نه تمامی کشور- به نوعی حکومت است که آزمند تر از آن ، ایران هرگز به خود ندیده است. حاکمان کنونی بختیاری هر کجا که هستند به خاطر ستم گریشان مورد تنفرند و اگر مملکت به دست آنها افتد ... بیم آن میرود که اجحاف آنها مردم را در همه جا بر انگیزد. تا  از بلشویکها استقبال کنند. که در این صورت ... ما  این بار در جنوب با همان مشکلی رور برو میشویم که می خواست در شمال گریبانمان را بگیرد."

دولت انگلیس برای سر و سامان دادن به نقشه خود برای جداکردن خوزستان از ایران و تشکیل یک حکومت مستقل برای دست نشاندگی، عقیده سر پرسی کاکس، مستعمره چی  کهنه کار و تاج و تخت بخش آن زمان در بین النهرین و مجری اصلی و پیشین سیاست کرزن در ایران را هم پرسیدند. این سر پرسی کاکس مبتکر ایجاد حکومت های شیخ نشین در حوزه عثمانی و در خلیخ فارس بود. کاکس همکاری نزدیک با خوانین بختیاری را قویا توصیه کرد و گفت اگر بلشویکها تهران را بگیرند و خوانین حس کنند که با پادشاهی جدید در دیار خود، راحت ترند. دولت بریتانیا به جد باید در صدد انجام پیشنهاد آنان بر آید. در چنین صورتی دولت بریتانیا باید شیخ محمره و نیز والی پشت کوه را تشویق کند که هر یک در قلمرو خود عربستان (خوزستان ) و لرستان را علیحده دولت مستقل اعلام کنند. این دولت جدید منطقه تحت تسلط بختیاری ها باید کنفدراسیونی تشکیل دهند که " حصاری بسیار مستحکم در برابر تجاوز بلشویکها" خواهد بود.

اما دولت انگلیس با این کار موافقت نکرد و نقشه دیگری در سر داشت و آن اعزام ژنرال آیرون ساید به جای ژنرال چاپمن بود که در حست و جوی شیوه جدیدی برای ایجاد حکومت قدرت مند در ایران بود و سرانجام آن به کودتای 1299 و سر کار آمدن رضا شاه شد.[5]

[1] احمد کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان (تهران، انتشارات امیر کبیر، 1378)، ص2.

[2] مهدی قلی خان هدایت، طلوع مشروطیت به کوشش امیر اسماعیلی (تهران، انتشارات جام، 1362)، ص 91.

[3] مجید سیاح، خاطرات حاج سیاح یا دوره خون و وحشت، تصحیح سیف الله گلکار، (تهران، انتشارات ابن سینا، 1346)، ص  614و613.

[4] ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، جزوه هشتم، ص 26.

[5] به نقل از کتاب روی کارآمدن رضا شاه و برافتادن قاجارها و نقش انگلیس ها – سیروس غنی