این منم

این منم

حرف های یک جوان
این منم

این منم

حرف های یک جوان

شعر سوتک از کیست ؟

 

چند نفر ما این شعر را شنیده ایم یا خوانده ایم؟! چند نفر فکر می کنند و بر این باورند که شعر ”سوتک ” را دکتر شریعتی نوشته و سروده است؟! تقریبن اکثر کسانی که سر و کارشان با شعر و ادب است این شعر را هم مثل شعر زمستان اخوان ثالث یا شعر تولدی دیگر فروغ یا هوای تازه ی شاملو ، به کرات شنیده اند و چون تبلیغ شده روی این شعر که کار دکتر شریعتی بوده ، پذیرفته اند که دکتر شریعتی شعر سوتک را سروده . در حالی که شاعر این شعر ، شاعری کمتر شناخته شده بنام موسوی اهری ست . این شاعر گمنام که کتابی هم در سالهای دور چاپ کرده ، نام کاملش سید مرتضی موسوی فرزند سید قاسم است که در 4 آذرماه 1321در روستای رشت‌آباد قدیم، از توابع اهر، به دنیا آمد . وی تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود و متوسطه را در اهر به اتمام رساند و در ادامه از دانشسرای تبریز فارغ‌التحصیل می‌شود و به شغل معلمی روی می‌آورد. اشعار او در روزنامه‌های کیهان، اطلاعات، مجله جوانان و عصرتبریز به چاپ می‌رسیده است. آثار انتقادی او باعث برانگیختن خشم صاحبان قدرت می‌شود؛ به طوری که توسط ساواک جهمنی دستگیر، شکنجه و زندانی می‌شود و عاقبت در 16 تیرماه 1354 به حیات پرماجرای خود خاتمه می‌دهد.

پس از مردن چه خواهد شد
نمی‌دانم
نمی‌خواهم بدانم
کوزه گر
از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی‌در‌پی
دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و فریاد گلویم
گوش‌ها را بر ستوه آرد
و خواب خفتگان خفته را
آشفته و آشفته ‌تر سازد
و گیرد او
بدین ترتیب تاوان سکوت و انتقام
اختناق مرگبارم را . 

 . 

پیشنهاد می کنم دو لینک زیر رو هم تماشا کنید : 

  

 http://ebrahim110.iiiwe.com/i_do_not_know_will_happen_after_death/

http://molayi.iiiwe.com/shariati_dr_2/

 

خدایا 

 

مرا از چهار زندان بزرگ انسان  " طبیعت "  ،  " تاریخ "  ،  " جامعه "  و  " خویشتن "  رها کن ؛ 

 

تا آنچنان که تو ای آفریدگار من ، مرا آفریدی ، خود آفریدگار خود باشم . 

 

نه که چون حیوان خود را با محیط ؛

 

که محیط را با خود تطبیق دهم .

رنج زن

رنج زن  

زن عشق می کارد و کینه درو می کند....

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر....

می تواند یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی .....

برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ........

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ............

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ..........

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی .........

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد .........

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ........

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .........

و هر روز او متولد می شود ، عاشق می شود  ، مادر می شود ، پیر می شود و می میرد.....

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد .......

اگر عشق نبود

اگر عشق نبود

اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟ 

           

           کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟ 

             

                            چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ 

  

آری... 

 

بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود

...

بگذار شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید هرچند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن