این منم

این منم

حرف های یک جوان
این منم

این منم

حرف های یک جوان

ضرب المثل

ضرب المثل


زین پس به جای ضرب المثل دمده « یه من ماست چقدر کره داره »


بفرمایید : « یه من ماست چقدر پالم داره ! »



به جهنم

به جهنم


گر منتقدی باش ولیکن به جهنم!
اشک تو چکیدست به دامن؟ به جهنم!


دلواپس فردای وطن گشت برادر؟
زخم است به جان وی و بر تن؟ به جهنم!


صلحی که نمودیم ، نیرزد به پشیزی
کوبیدن آب است به هاون؟ به جهنم!


ما پسته خورانیم، شما غصه خورانید
در شهر گرانی شده؟ اصلا به جهنم!


ماشین چو گران است، مکدر شده باشم
ماندید چو در له شده آهن، به جهنم!


ما جمله دل آرام، شدیدا همه شادیم
بشنید کسی مطلب موهن؟ به جهنم!


اندر صف ناجور سبد له شدگانید
کم آبی و کم نانی و کلا به جهنم!


تعلیق شده آنگونه اگر هسته‌ای ما
بشنو تو ز من فوری و آنا به جهنم!


ای کاسب تحریم، تو سرهنگی و اکنون
هم نیست کسی البته ایمن؟ به جهنم!


شد زندگیت لنگ؟ نه این گفته دروغ است
حیف است اگر نشنوی از من، به جهنم!


ما جمله چنینیم، لذا معتدلانیم 
گویم به شما البته جمعا، به ‫#‏جهنم‬!



تقدیم به شیخ حقوق دان دکتر (بدون سرهنگ) حسن روحانی


پیشگویی فردوسی بزرگ

پیشگویی فردوسی بزرگ:


ز ایـــــران و از تــرک و از تــــازیـــــان
نــژادی پـدیــــد آیـد انــدر مـــیــــــــان


نه دهـقـان ، نه تـرک و نـه تــازی بـود
ســـخـن هـا بــــه کــــردار بــازی بـود


هـمــه گــنــج هـا زیـر دامــان نـهــنــد
بکوشـند و کوشش به دشـمن دهـنـد


به گـیـتـی کـسـی را نـمانـJــد وفــــــا
روان و زبـــــانــهــا شـــود پـــر جـــفــا


بــریــزنــد خــون از پــى خــواســـتـــه
شـــــــود روزگــــــار بــــد آراســـتــــه


زیـــان کـســـان از پــی سـود خـویـش
بـجــویــنــد و دیـن انـدر آرنــد پـــیـــش



ز آن روز این خانه ویرانه شد // که نان آورش مرد بیگانه شد

ز آن روز این خانه ویرانه شد // که نان آورش مرد بیگانه شد

بند ششم قانون صدور شناسنامه های جدید :

تاریخ تولد به ترتیب شمسی و *قمری !!

درود دوستان . داشتم بیگانه نویسی های شناسنامه های جدید مردم ایران رو می خوندم:
صفحه ی جلد:
واژه های بیگانه و نگارش نوشتن رو داشته باشین:
از ارائه یا اخذ شناسنامه به عنوان ودیعه یا وثیقه جدا خودداری کنید . ( نگارش تهدید آمیز همراه با ابراز خشنونت ) . مشخصات شناسنامه ای خود را به خاطر بسپارید تا در موقع ضرورت دسترسی به سوابق سجلی شما آسانتر گردد . از یابنده شناسنامه درخواست می شود آن را به یکی از ادارات ثبت احوال تحویل داده یا در صندوق پست بیندازد .
بعد صفحه ی نخست باز پره از واژه ها ع ر ب ی که بهت بود طراح ( بی سواد) ثبت احوال برابر پارسی رو جایگزین بیگانه می کرد....لابد ترسوندنش. یا نوآور نبوده.
تاریخ تولد ( زادروز)
محل تولد ( زادگاه)
والدین ( پدر و مادر)
صفحه ی4-6:
مشخصات همسر: ویژگی های همسر
ازدواج : پیوند زناشویی
طلاق/وفات: زمان جدایی ، زمان درگذشت
تاریخ ثبت : زمان درج
حالا جالب تر: صفحه ی پایانی رو با تهدید و لحن سیستم زورکی و خشونت آمیز نوشته:
تذکر! هر گونه !!! تغییر و تحریف در شناسنامه یا سوء اسفاده از آن جرم است و مجرم تحت تعقیب قانونی قرار می گیرد . به غیر از مراجع مجاز قانونی هیچیک از ارگانها، نهادها، موسسات دولتی و بخش خصوصی حق نقش مهر و درج مطلب یا آثار دیگری بر روی شناسنامه را ندارند و متخلف تحت پیگرد قانونی قرار می گیرد! ( بازم تهدید)
بزرگوارانی که در چگونگی زایش این شناسنامه ، تزهای مهندسی داده اید!! آیا به واژه نامه ی دهخدای بزرگ، روی آورده اید؟ آیا بهتر نیست ب جای این همه ادبیات قلدرمآبانه، کمی آرام تر و با قلم مهربانی می نوشتید؟ مگر نه این است که شناسنامه ی ( مردم ایران) نماد فرهنگ و مهربانی و دوستی و شهروند مداری باشد؟ با این کار فرزندان بی گناه ما، از شکم مادر عربی می شوند و عربی می گویند و بیگانه می نویسند . گفتنی است ( پدران و مادران ) آینده ، نام های پارسی را برای فرزندانشان خواهند گذاشت اما هفتاد میلیون شناسنامه ی جدید، با ادبیات بیگانه و زور!!! چه بر سر آریایی و ایرانی می آورد.....
چرا ادبیات قضایی و حکومتی و نظامی درآن است؟ اگر طراحی بی خرد سازمان ( الثبت الاحوال ) به جای واژه های بیگانه ، از واژ ه های درست پارسی بهره برداری می کرد، از کار بی کار می شد؟ پوستش را می کندند؟ زمان و زمین دگرگون می شد؟
ما از اعراب دل خوشی نداریم . ما آریایی هستیم و نژادمان ، پارسی گویی است .
درود خدا بر انسان های خوب ، پاک دل و مهربان . آن هایی که در دل غرض ندارند و در زبان عسل دارند و در ضمیر پندار نیک دارند و در سریر، گفتار نیک و در حظیر، رفتار نیک.



سیاه پوشیده بود،به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من راانتخاب کرد...دستی به تنه و شاخه هایم کشید،تبرش را در آورد و زدو زد... محکم و محکم تر

به خودم میبالیدم،دیگرنمیخواستم درخت باشم ،آینده ی خوبی در انتظارم بود . میتوانستم یک قایق باشم،شاید هم چیز بهتری....

درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید روزهای بهترتوجهی به آن نمیکردم

اما ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومند تر بود،شاید هم نه! اما حداقل به نظر مردتبر به دست آن درخت چوب بهتری داشت ، شاید هم زود از من سیرشده بود
و دیگر جلوه ی برایش نداشتم، مرا رها کرد با زخم هایم ، واو را برد...

من نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و ...خشک شدم....

میگویند این رسم شماانسانهاست،قبل از آن که مطمئن شویدانتخاب میکنید و وقتی باضربه هایتان طرف مقابل را آزار می دهید او را به حال خودش رهامیکنید !

ای انسان تا مطمئن نشدی تبر نزن ! تا مطمئن نشدی،احساس نریز... دیگری زخمی می شود... خشک می شود!