این منم

این منم

حرف های یک جوان
این منم

این منم

حرف های یک جوان

چی به جای چی؟

چی به جای چی؟



این خارجی ها هم فکر می کنند ما خیلی بدبختیم. خودشان بدبختند. فکر می کنند ما نه می خندیم، نه عاشق می شویم، نه تفریح و حال و حول می کنیم، نه می رقصیم، نه کتاب می خوانیم. اصلا اینطور نیست. اتفاقا همه این کارها را می کنیم، خیلی خوب هم می کنیم، فقط مال ما کمی فرق دارد.



خارجی ها برای اینکه بخندند، یکی جوک می گوید، بقیه می خندند، در ایران ائمه جمعه و مسئولان سیاسی سخنرانی جدی می کنند و ما می خندیم، در عوض وقتی که جوک و طنز می گوئیم ما را دستگیر می کنند و می برند زندان و گریه می کنیم.


خارجی ها وقتی می خواهند شعر بخوانند، به انجمن شعر می روند، شاعری شعرش را می خواند و آنها به خارجی می گویند احسنت، شاعران ما برای اینکه شعر بخوانند می روند پیش رهبر و آنجا شعر می خوانند و او می گوید احسنت، در عوض در انجمن شعر شاعران درباره سیاست شعر می خوانند و دستگیر می شوند و عالی پیام می رود زندان.


خارجی ها برای اینکه قهوه یا چای بخورند می روند کافه که یک جای خلوت است و در آنجا چای یا قهوه می خورند، ما برای خوردن چای یا قهوه و کشیدن قلیان می رویم به کوههای دربند و پلیس گیر می دهد به حجاب زن مان و دعوا می شود، در عوض وقتی وقتی می خواهیم چت کنیم به کافه می رویم و آنجا را هم پلیس تعطیل می کند.


خارجی ها برای طرح مباحث فلسفی و فکری در سالن دانشگاه جمع می شوند و در سکوت سخنرانی می کنند و در جلسات حزبی مبارزه سیاسی می کنند، ما در سالن های دانشگاه مبارزه سیاسی می کنیم و علیه حصر موسوی و آمریکا و استبداد شعار می دهیم، در عوض در جلسات سیاسی درباره مباحث هرمنوتیک گفتگو می کنیم.


خارجی ها وقتی می خواهد خوشحالی و تفریح کنند می روند استندآپ کمدی و با دیدن فیلم سینمایی خوش می گذرانند، ما وقتی می خواهیم استندآپ کمدی ببینیم، به سخنرانی قرائتی یا حاج آقا دانشمند که برای تبلیغ دین حرفهای خنده دار می زند گوش می کنیم. در عوض برای مبارزه سیاسی به خانه هنرمندان می رویم و هنرمندان مان بخاطر فیلمسازی می روند زندان.


خارجی ها وقتی می خواهند خودشان را تکان بدهند می روند کنسرت موسیقی، بعد وقتی می روند عزاداری سکوت می کنند، ما وقتی می خواهیم خودمان را تکان می دهیم می رویم عزاداری و سینه زنی می کنیم، در عوض وقتی می رویم کنسرت موسیقی، خیلی مودب می نشینیم و سعی می کنیم اصلا تکان نخوریم.


خارجی ها برای اینکه بروند دانشگاه چهار سال رانندگی می کنند و پول در می آورند بعد با پول آن دانشگاه می روند، ما اول می رویم دانشگاه و درس می خوانیم، بعد که فارغ التحصیل شدیم، می رویم مسافرکشی می کنیم تا پول دربیاوریم.



خارجی ها وقتی می خواهند عاشق بشوند می روند یک زن یا مرد جذاب و دوست داشتنی می گیرند و عاشقش می شوند و به او می گویند « روح منی مارگریت، عشق منی مارگریت» بعد با مارگریت همفکری می کنند و برای مبارزه سیاسی به یک حزب می روند و به اهداف شان می رسند. ما وارد یک حزب می شویم و عاشق رهبرش می شویم و عاشقانه به او می گوئیم « روح منی .....، بت شکنی .....» یا « مسعود، مریم، عشق منی رجوی» یا می گوئیم « خاتمی! دوستت داریم» بعد در جریان مبارزه با یکی از همفکران مان ازدواج می کنیم و برای ازدواج همه جور حساب و کتاب می کنیم و سعی می کنیم با همسرمان کار مطالعاتی و فکر کنیم.



خارجی ها برای اینکه دولت را تغییر بدهند در انتخابات شرکت می کنند و بعد از انتخابات یک دولت جدید و متفاوت سر کار می آید، ما برای اینکه دولت را عوض کنیم، یک انقلاب می کنیم و بعد از انقلاب و کلی کشت و کشتار و خین و خین ریزی دوباره چیزی شبیه همان دولت قبلی می آید سر کار. نتیجه گیری اخلاقی: ما همان کارهایی را می کنیم که بقیه می کنند، فقط جاش فرق می کند.



سرچشمه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد