این منم

این منم

حرف های یک جوان
این منم

این منم

حرف های یک جوان

بی سواد

روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش آمد یک روحانی او را دید و گفت : حتما گناهی انجام داده ای   !!!


یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت   !!!


یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد   !!!


یک یوگائیست به او گفت این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند   !!!


یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت   !!!


یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد   !!!


یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن با داخل چاه کرده بودند پیدا کند   !!!


یک تقویت کننده ذهن او را نصیحت کرد که خواستن توانستن است   !!!


یک فرد خوشبین به او گفت ممکن بود یکی از پاهایت رو بشکنی   !!!


...


سپس فرد بیسواد گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بیرون آورد


...

تقدیر دنیایی ...

پسر کوچولو گفت: «گاهی وقتها قاشق از دستم می افتد.»

پیرمرد بیچاره گفت: «از دست من هم می افتد.»

پسر کوچولو آهسته گفت: « من گاهی شلوارم را خیس می کنم.»

پیرمرد خندید و گفت: «من هم همینطور»

پسر کوچولو گفت: « من اغلب گریه می کنم»

پیرمرد سر تکان داد: «من هم همین طور»

پسر کوچولو گفت: « از همه بدتر بزرگترها به من توجهی ندارند.»

و گرمای دست چروکیده را احساس کرد:

«می فهمم چی می گی کوچولو، می فهمم.»



شل سیلور استاین




یه روز منم اینطوری می شم ...