ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
عکسی از فروغ فرخزاد
از افراد موجود در این تصویر فقط حسین زنده است.
شرح ماجرا از زبان حسین منصوری :
پس از درگذشت خواهر فروغ، زندهیاد گلوریا فرخزاد، تنها فرزند او، از
مونیخ به تهران رفت و پس از بازگشت یک کیسۀ پلاستیکی را به دستم داد.
محتوای کیسه را خالی کردم و وقتی میخواستم مچالهاش کنم احساس کردم هنوز
چیزی در کیسه قرار دارد. سر کیسه را دوباره باز کردم، چند اسلاید ته کیسه
قرار داشتند. اسلایدها را جلوی نور گرفتم. هیچ چیز دیده نمیشد، همهشان
سیاه بودند. به گمان این که اسلایدها نور دیدهاند و خراب شدهاند دوباره
آنها را در کیسه قرار دادم. چند روز بعد میخواستم کیسه را به همراه
کاغذهای باطله بیرون ببرم و دور بریزم. در آخرین لحظه دوباره یاد اسلایدها
افتادم. اینبار آنها را جلوی نور قویتر گرفتم. تغییری ندیدم. همهشان
سیاه بودند. فقط در یکی از اسلایدها یک رنگ آبی خفیف سوسو میزد. نمیدانم
چرا از دیدن این رنگ آبی دلم لرزید. چیزی در اعماق زیرزمینهای سیاه
حافظهام مرا مخاطب قرار داد بیآنکه من بتوانم حرفش را بفهمم. سخت کنجکاو
شدم. اسلایدها را به عکاسخانه بردم. ظاهر شدند...
نوروز ۱۳۴۳ بود.
بیشتر بخوان
منم یکی از اون یازده تام
موزیک امیر تتلو برای پشتیبانی از تیم ملی ایران در راه جام جهانی
در مدح توافق ژنو
ارباب (کدخدا): ما 95 درصد محصولت رو میگیریم و البته فقط 4 درصد پولت رو میدیم.
رعیت: هرچی شما بگی ارباب.
ارباب: گفته باشم؛ این 4 درصد پول رو هم تو چند قسط واریز میکنیم به حسابت.
رعیت: هرچی شما بگی ارباب.
ارباب: باز هم گفته باشم؛ حق نداری به این پولها که میریزیم تو حسابت دست بزنی.
رعیت: چشم ارباب. من غلط بکنم رو حرف شما حرف بزنم.
ارباب: بعد ما یک سری جنس که خودمون تشخیص میدیم و صلاح میدونیم، بهت
میفروشیم و خودمون هم پولها رو از حسابت برمیداریم. تو دیگه نمیخواد به
خودت زحمت بدی.
رعیت: هر چی شما بگی ارباب. شما خیلی لطف دارید.