|
|
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
وطن
وطن یعنی ایران
|
داشت دفترمشقش را جمع می کرد.چشمش افتاد به روزنامه ای که مادر روی آن برای همسایه ها سبزی پاک کرده بود.تیترش یک "سه" بود با بینهایت "صفر"جلوش.عدد "سه"ناگهان او را از جا پراند.
- بابا، پس فردا با بچه های مدرسه می برنمون اردو. سه هزار تومن می دی؟
بابا سرش را بلندنکرد.باصدایی آرام گفت:فردا یه کم بیشتر مسافر می برم، سه هزار تومن هم به تو میدم.
با وعده شیرین بابا خوابید.
صبح زود، رفت کنارپنجره. پرده را کنار زد. باران ریزوتندی می بارید.قطره های باران برای رسیدن به زمین مسابقه گذاشته بودند. بند دلش پاره شد:آخه توی این بارون که مسافر سوار موتور بابام نمی شه.
اشک توی چشمهایش حلقه زد. از پشت پنجره آمد کنار. یک قطره اشک از روی صورتش چکید روی یکی از بینهایت "صفر"هایی که جلوی عدد"سه" رژه می رفتند
درس بزرگی که یک سرباز نازی به دنیا داد !
در 20 ژولیه 1941 ارتش نازی ها 16 پارتیزان یوگوسلاوی را در اردوگاهی در
جنوب بلگراد تیر باران کرد.بعد ها در نبش قبر در میان کشته شدگان جسد یک
سرباز آلمانی نیز به چشم می خود که در سال 1947 در بنای یادبودی که برای
این پارتیزان ها ساخته شد نام یک سرباز آلمانی نیز چشم می خورد.
بعد ها رد او در خاطرات فردریک استال، فرمانده بخش پیاده نظام 714 نیز به چشم می خورد.جوزف
شولتز سرباز پیاده نظامی بود که همراه با دوستانش به ماموریتی فرستاده شده
بود اما هدف ماموریت آنها با آنچه که به آنها گفته شده بود تفاوت داشت در
پیش روی آنها تعدادی اسیر با چشمان بسته وجود داشت که به آنها دستور داده
شد تا آنها را تیرباران کنند.
از جوخه 8 نفری آنها 7 نفر از دستور
اطاعت کردند اما شولتز از اجرای دستور امتناع ورزید اما شولتز کلاه و تفنگ
خود را به زمین انداخت و در کنار اسیران ایستاد و گفت:بهتر است من را
تیرباران کنید چون حاضر نیستم انسانها را تیرباران کنم !!! و اینچنین شولتز
بدست سربازان نازی همچون دیگر اسیران اعدام گردید.
این عمل
قهرمانانه وی باعث نجات اسیران نشد اما درس اخلاق و انسانیت را داد.